من شنو ... امروز توی شریعتی :
" میدونم باید برم
میرسیم آخر به هم
من و تو
عزیزم بذار برم
میرسیم یه جا بهم
میخوابیم کنار هم من و تو
من و تو
هر جا برم با هرکی برم
توی فکرم مال تو ام"
زدبازی - زمین صافه
من نویس ... یک سری آدم خیلی خیلی شاد :
اینکه تو منُ میبینی که توی اسنایپر جیغ میزنم، از شادی، چیز خیلی عجیبی نیس ، اینکه من عاشق ماشین بازی و سفینه هستم هم چیز عجیبی نیست ، من عاشق اون تیکت های مسخره ی سرزمین عجایبم ، البته امروز سرزمین عجایب نرفتیم !
هه ، جای همگی خالی ، کلی جایزه بردیم ، کلی خندیدم ، کلی !!
کلی شرط بندی کردیم ، کلی خندیدم ، کلی ماشین بازی کردیم ، کلی ، کلی ، کلی !
اصلا من خیلی خیلی هم آدم شادیم و پر انرژی !
اصلا هم سینما پنج بعدی مثِ قدیم نبود ، بیشتر خوش گذشت !
اصلا تیرامیسو مثِ قدیم خوشمزه نبود ، خیلی خیلی بدمزه شده بود !
مهم نیست توی کافه ویونای شهرک باشیم یا ونک ، یا توی شبهای دریا ، یا حتی توی فرحزاد ، یا کوهسار یا حتی دربند ، مهم نیست من توی ولیعصر راه برم یا توی خیابونای کثیف انقلاب یا توی کوچه پس کوچه های شهرکمون یا حتی شهرک غرب ، مهم نیست من بشینم توی اون آلاچیق های پارک گفتگو یا بشینم روی تاب های نهج البلاغه یا بخوابم زیر آفتاب تا سیاه بشم ! مهم اینه که من امروز ، خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی بهم خوش گذشت !
مهم اینه حتی توی روزهای پایانی تابستون من هنوز اصرار دارم لذت ببرم ، اصرار دارم زنده باشم!
میدونین یه چیزیُ ؟! من خیلی خیلی سخت میگرفتم ، باید راحت بود ، با غریبه ها خندید ، شوخی کرد ، لبخند زد ، بازی کرد ، باید بشینی و راحت با آدمها صحبت کنی !
سخت اما به موقع فهمیدم ، هیشکی ارزشش رو نداره تو زندگیتو براش استاپ کنی ، باید بری جلو ، به قول آقامون مهراد هیدن : " نباید وایسم ، باید برم جلو تر، نباید وایسم ! "
راستی کی پایه پینت بال هست ؟!