#84

من شنو ... امروز و 25 بهمن  : 

 

" گناهی ندارم ولی قسمت اینه 

که چشمای کورم به راهت بشینه 

برای دل ِ من ، واسه جسم خستم 

منی که غرور ُ تو چشمات شکستم " 

 

محسن یگانه - گناهی ندارم 

 

من نویس ... یک پیاده روی برای آرامش : 

 

قرارمون توی مترو ِ طرشته ... ولی میرم سر کوچشون ... میاد پایین راه میوفتیم میریم ...دارم تند تند راه میرم و اونم تند تند .... گشنمه .... گشنشه ....حالا  من با کوله ِ بنفشم و موهای کشیده شده و همون رژ ِ قرمزم دارم ازش جلو میزنم ... ایستگاه خمینی همون بساط همیشگیه ... بگذار زنده بمانم (!) و با هُل ِ بقیه راهمونو ادامه میدیم ... هر چند وقت یه بار دستم میره سمت زیپ ِ کیفم و چکش میکنم ... نه سر ِ جاشه ... نه هنوز کسی کیفمو نزده ! حالا داریم میریم سمت طالقانی ... خوبه ... یکم خلوت تر میشه ( یعنی امیداورم ) حالا پیاده شدیم ... من با زانو درد ِ شدید دارم دنبالش راه میرم ... اونم تند تند داره مسیر یابی میکنه ... میریم سمت ِ سفارت ِ آمریکا ... چشمم میخوره به عقاب ِ روی دیوارش ... چقدر غم انگیز ... به قول ِ کتاب ِ  ( یوسف آباد ، خیابان سی و سوم - سینا دادخواه ) یک جزیره از آمریکا وسط ِ شهر تهران .... دستمو میکشه میگه اینجا پر ِ دوربینه بیا بریم ُ منم با اخم حرفشُ قبول میکنم ... داریم میریم سمت کافه هنرمندان ... اونم تند تند داره راه میره ... خستمه ... پامم درد میکنه .... میرم در ُ واسم واز میکنه و منم پشت ِ سرش وارد میشم .... میریم توی تراس ... سمت ِ راست اون گوشه میشینیم .... راحت ِ .... یک غذای خوشمزه .... دوباره سفارت ِ آمریکا ..... خوب بود ... خوش گذشت ..... پر ِ عکس بود ... پر ِخاطره ی دردناک .... ! 

 

مکالمه ی من (-) با یک مردی که تازه ماشینش رو قفل کرده بود (+) : 

 

- ببخشید آقا ؟

+ چیه ؟ ( با اخم و عصبانیت )  

- پنجره ی  ماشینتون وازه !  

+ مرســـــــی خانوم .... لطف کردید .... خیلی ممنون ( با نیش ِ واز ) 

- :) 

 

مکالمه ی من (-) با آبجی بزرگه (+) : 

 

+ چته  ؟ مگه ارث ِ باباتو خوردم ! 

- حرف نزن حوصله اتُ ندارم :| !  

+ :|  چرا ؟!  

- وقتی که ارزشی برام قائل نیستی منم دیگه ارزشی واسه هیچیت قائل نیستم .... پس حرفتم مهم نیست ... حرف نزن !  

چند ساعت بعد : 

 

- برو بیرون ... دارم پیاز رنده میکنم .... چشت میسوزه ها !  

+ با من حرف نزن ... حوصله اتُ ندارم !  

- کی حوصله ی منُ داشتی ؟ شما برو وقتتُ واسه عزیزت خرج کن  ... ما واسه ِ هیشکی مهم نیستیم تو اَم روش :) !

 

از امروز تصمیم گرفتم دیگه مث ِ قبل نشم باهاش ... دیگه خسته ام کرده .... دیگه زیادی خردم کرده ...!

#83

من شنو ... فقط به عشق ِ این تیکه از آهنگ : 

 

" عاشق دست پخت مادرمم 

اگرم سرد باشه مشکلی نیست 

در عوض یه ادویه ای میزنه که بکره 

تو هیچ رستورانی نیست و اسمش عشقه " 

 

هیچکس - عاشقم 

 

من نویس ... یک مهربون ِ واقعی : 

 

نشسته روی مبل و موهای تازه کوتاه شده اش هم مث ِ خودم فر فری شده و داره با عشق ِ دوران ِ جوانیش حرف میزنه ... عشقشم عینک به چشم داره حرفاشو با دقت گوش میده ... داره شکایت میکنه ... خسته اس ... داره غر میزنه ... الهی قربون ِ غرغراش برم که مث ِ مسلسل داره شلیک میکنه و بابای بدبختم با هفت تیر پاسخ میده ... مث ِ اینکه آقای برادر نیومده خونه برای شام ... شامی که به عشق ِ این بشر پخته شده و حالا ناراحت ِ ... عاشق ِ وقتیم که میام خونه و میگم مامان من نه صبحونه خوردم نه ناهار اونم گوله میره  سمت آشپزخونه میگه چرا ؟ منم فقط شونه بالا میندازم و میگم به عشق ِ دست پختت هیچجا غذا از گلوم پایین نمیره ... اومدم دست پخت ِ تورو بخورم ... هم نیشش وا میشه هم از دستم حرص میخوره ... منم برای لوس کردنش همونجوری که دارم مقنعه رو ورمیدارم و مانتومو باز میکنم یه ماچ ِ محکم از لپ ِش میکنم و میرم سمت اتاقم :)  

هی خانوم ... شما خیلی خیلی عزیزی ... نبین من بی اعصابم ... نبین گاهی دلت ُ میشکونم ... دست ِ خودم نیست ... من به عشق ِ تو حاضرم هر کاری بکنم :)

#82

من شنو ... امروز توی راه :


" خیال کردم یه عمر با من میمونه

گمون کردم واسم یه هم زبونِ

نگفته بود پی یه عشق دیگس

که تحقیر بشم ُ دل بسوزونه

نگفت به فکر فرصتی دوبارس

برای دل بریدن فکر چاره اس

نگفت به فکر تحقیر نگامه

شکستن ِ غروری پاره پارس ! "

محسن یگانه - خیال


من نویس... یک آدم ِ بی منطق ِ منطقی :


مث ِ وقتایی که یکی میاد میگه برام تعریف کن و من نگاش میکنم و زود خودمُ جمع میکنم و میگم چیزی نیست ... هیچ چیز ِ مهمی نیست و من دوباره نیشم ُ تا بناگوش واز میکنم و روی لپِ راستم یه چاله میوفته و روی لپ چپم یه چاه و همیشه هم همه متوجه میشن و زووود یادشون میره چم بوده و چی پرسیدن !

مثِ وقتایی که با منطق ِ بیخود ِ خودم همه رو قانع میکنم که فایده ای نداره و همه هم یا اعصاب منُ ندارن یا واقعا فانع میشن و منم از خودم هم بدم میاد هم حال میکنم که ایول ... من چقد خوب همه رو قانع میکنم و ای خاک تو سرم که با این منطق ِ بیخودم تونستم یکی ُ قانع کنم !

هی راستی شماها تاحالا چند بار شده یه چیزایی رو باید به یه سریا میگفتین و نگفتین ؟! من ؟ همیشه !

#81

من شنو .... تیر ماه امسال .... بین ِ امتحانا ... با حس ِ تلخ ِ تنهایی :


" دلم بشکنه حرفی نیست

حقیقت رو ازت میخوام

بهم راحت بگو میری

حالا که سردِ رویاهام

نمیدونم کجا بود که

دلت رو دادی دست اون

خودت خورشید شدی بی من

منم دلتنگی ِ بارون

یه بار فکر منم کن که

دلم داغون ِ داغونه

تو میری عاقبت با اون

که دستام خالی میمونه

دلم بشکنه حرفی نیست

فقط کاش لایقت باشه

میرم از قلب ِ تو بیرون

که عشقش تو دلت جاشه


دلم بشکنه حرفی نیست

اگه تو یار و همراشی

ولی میشد بمونی ُ کمی هم عاشقم باشی

نمیدونم کجا بود که

دلت رو دادی دست اون

خودت خورشید شدی بی من

منم دلتنگ یه بارون


همه فکرش شده چشمات

گاهی دستاتُ میگیره

یه وقت تنهاش نذاری که

مثِ من میشه میمیره"

مازیار فلاحی - حرفی نیست


من نویس .... یک مدار ِ ساده از زندگی ِ من :


رسم ِ مدار ِ زندگی ِ من خیلی سخت نخواهد بود .... یه تعدادی باطری داریم و یه تعدادی مقاومت ... یه جاهایی خازن و یه جاهایی هم آمپر سنج برای اعصاب ِ بی اعصاب ِ من !

میشنم یکم مدار میخونم .... نمیخوام همه رو بذارم شب ِ امتحان بخونم ... خداییش دیگه توان ِ تیر ماه رو ندارم که سه شبانه روز نشستم درس خوندم و با بهترین نمره ها درسامو پاس کردم ... یعنی یه لج در آور برای زندگیم وجود نداره ... یکی که خیلی خیلی مهم باشه و خیلی خیلی لجم رو در  بیاره ... مثِ وقتی که سیگار ُ ترک کردم .... مثِ وقتی که تمرکزم روی درس و کلاسا رفت خیلی خیلی بالا .... من الان کلا بی برنامه هستم و کسی نیست که یکی بزنه تو سرم بگه هی لعنتی .... تو میتونی ... باید ثابت کنی میتونی ... !

و من تنهایی نشستم روی صندلی جلوی میز... اینورم لپتاپ .... جلوم گوشیا .... اونورم تبلت .... یه کتاب و یه کاغذ A4 جلوم و یه خودکار Zebra  و دارم سعی میکنم درس بخونم .... اولین مدار رو میکشم .... خب اول باید KCL حساب شه .... کدوم حلقه .... اِ یکی پی ام داد .... اِ فیلمه دانلود شد .... اِ یه viber message .... خب کجا بودم ؟ آها Ix نه این نیست... چرا حل نمیشه ... اَه دوباره مثبت و منفی هارو غلط حساب کردم .... لعنتی .... بیخیال ... بلدم .... سوال ِ بعدی .... و من چه ساده لقب بچه درسخون ( خر زن ) رو دارم از دست میدم .... بیخیال .... الکی خوشحالم ... چرا !؟؟ خداکنه الکی الکی از بین نره ! 

رندترین ساعت ِ دنیا

مثِ وقتایی که میشینم پای هر چیزی جز درس و منتظرم ساعت رند بشه برم سر ِ درس :)) !

الان از اون روزاس .... حس ِ درس نیست ...

#80

من شنو .... یک علم پیشرفته : 

 

" اگه یه روز بری سفر 

بری ز پیشم بی خبر 

اسیر رویاها میشم 

دوباره باز تنها میشم 

به شب میگم پیشم بمونه 

به باد میگم تا صبح بخونه 

بخونه از دیار یاری 

چرا میری تنهام میذاری ؟ " 

فرامرز اصلانی - اگه یه روز  

 

من نویس... با موسیقی متن 007 : 

 

دارم واکین دِد رو نگاه میکنم و هیجان توی وجودم موج میزنه و استرس و حالت تهوع رو باهم گرفتم که یهو صدای بووووووووووووووووق میاد .... وسط استرس و فرار ِ فرضی من پشت دستام از دست زامبی ها یهو به خودم میام( البته بیشتر با حالت سکته )  .... حالا بابا رفته از چارتا طبقه بالا ... رفته توی یه اتاقک تاریک و کلیک ! زد و همه چی خاموش شد و دوباره کلیک ... همه چی روشن !  بعد دست کرده پشت اون کمد ِ خاک گرفته و یه کلید عجیب غریب در آورده و با یه اخم خوابالو به من نگاه میکنه و میگه برو پایین ... منم الان میام ... ازاونجایی که از بچگی مارپل بازیم به راه بود خودمُ به نشنیدن میزنم و وایمسیم تا در اتاقک تاریک رو قفل کنه و میریم  5 طبقه بزنیم بریم پایین، تا عملیات نجات و میشِن ایمپاسیبل رو انجام بدیم و چارتا آدم ِ اعصاب خرد کن رو از توی آسانسور ِ خراب ِ ساختمون نجات بدیم ! نگاهم از کلید به در و به اتاقک نصفه ای که از نصفش توی طبقه دوم گیر کرده و نصفش توی طبقه ی اول میچرخه و چشام میوفته به مزاحم ِ ساختمون و سه نفر دیگه ... هی چقد این بچه کوچولو ِ ! یاد ِ بچگیای پسر عموم میوفتم و حرصم میگیره ... حالا بابا داره عملیات ِ نجات رو انجام میده ... یکی فسقلی رو میده بغل من و من توی حال ِ بهم ریخته و موهای مدل خفنم که بالای سرم مثِ غده سرطانی بسته شده بودم که دیدم بچه میزنه زیر گریه ... حالا لجم گرفته و میخواد بذارمش زمین که ساکت شه ... حالا همسایه ی مزاحم دو تا خانوم ِ دیگه رو از تو آسانسور میکشه بیرون ... ما روی پله ها وایسادیم و نگاه میکنیم ... چه صحنه ی جالبی ! هیجان انگیز ترین روز ِ هفته و اتفاق هفته همین بود ... یه همچین روزای بیخودی دارم ! میرم ادامه ی زامبی بازی هامو ببینم ... !

23 دی ماه ِ 90

همیشه توی هر وبلاگی که سر زدم بعد از آخرین پست ارسالی زود رفتم سر آرشیو و دی ماه سال نود رو باز کردم ... دوست دارم بدونم آدمها روز ِ 23 دی ماه 90 مثِ من کلی خاطره دارن ؟! یا نه فقط منم که استثنا هستم ... منم که این روز ُ با کمترین نقص یادمه ... یا هر روز ِ بعدش !  

اصلا این حافظه ی خوب ِ من توی خاطرات خیلی خیلی کار دستم داده :| !  

امروز از اون روزاس که موندم خونه و همش دلم میخواد بنویسم ... بنویسم .... بنویسم!

#79

من شنو ... الان :


"وقتی چشمات باز ِ بازن

یا که چشمات خواب ِ خوابن

وقتی گرمه

وقتی سرده

وقتی دنیا پر درده

وقتی قلبم زیر پاته

یا که بارون تو چشاته

وقتی تلخی

وقتی زهری

وقتی با من میگی قهری

به تو فکر میکنم ُ

به تو فکر میکنم "

محسن چاووشی - مترو


من نویس ... یک انتخاب ِ دوم :


اینکه همیشه انتخاب دوم هر آدمی بودم یه چیزیُ بهم یاد داد ، من برای هیچکس ، تاکید میکنم هیچکس مهم نیستم ... مگر وقتی که نیازمند ِ من هستند !

خدا بده شانس ... خیلیا خیلی خیلی دیر اومدن ولی خیلی خیلی زودتر از ما مهم شدن :) ... ما هم تا ابد تنها خواهیم ماند :) چون همیشه انتخاب دوم آدمها کنار گذاشته میشه ... چون همیشه آدمها یه انتخاب ِاول دارن که خیلی خیلی مهم و خوبه ... بی عیب و نقصه .... تکِ ! و من با این همه اصرار برای خوب بودن و مهربون بودن و سردرد ِ فکری باز هم تَـــک ِ آدم ها محسوب نمیشوم و من همیشه تا ابد اینجوری خواهم ماند ... خیلی دلم پرِ !

هی شماهایی که همیشه انتخاب ِ اول بقیه هستین ... چه حسی داره ؟! حس ِ خوبیه ؟! خوشبحالتون ... من خیلی خیلی بهتون حسادت میکنم !!

#78

من شنو .... خیلی این آهنگ ُ دوس دارم :  

 

" یکی هم سن تو سوار ماشینه
خدا بهت پوزخند می‌زنه می‌کنی با کینه
دعا که منم می‌خوام مایه‌دار باشم عقده رو کنم ترکش
دعا نکن بی‌اثره نمی‌کنن درکش
می‌خوای بخوابی؟  

تو بیداری کابوس ببین
بیا با هم به این دنیا فحش ناموس بدیم

هیچکس - اختلاف
 

من نویس ... زندگی ِ همه خانواده ها با دلار چهار هزارتومانی : 

 

کدوم زندگی ؟ مسخره کردین ؟ این اسمش زندگی نیست ... بدبختیه ! 

گوشی ِ مبایلی که تا پارسال 30 تومن بود الان شده 100 هزار تومن ... یعنی چی ؟   

یک لپتاپ ِ ساده شده بالای 3 میلیون ! 

یه پراید فکستنی شده 14 میلیون !  

از خورد و خوراکم که نمیشه گفت ... اجاره خونه ها .... خدایا ... شکرت که با این وضعیت شاید به خانواده ی من فشاری نمیاد ولی خیلیا تحت فشارن .... خودت یه کاری بکن :|

دیگه سفر تعطیله !!

سلام ... اینجا تهران است ... با دلار 4000تومانی از شما خداحافظی میکنم :|

#77

من شنو ... به یاد ِ قدیم آ : 

 

" کاشکی تورو سرنوشت ازم نگیره 

میترسه دلم بعد رفتنت بمیره 

اگه خاطره ها یادم میارن تورو 

لااقل از تو خاطره هام نرو "  

محسن یگانه - بمون 

من نویس ... آشپزی مثِ من : 

 

اگه مث ِ این چینی آ یه زندگی ِ قبل از این زندگی داشتم ، فک کنم توی ِ زندگی ِ قبلیم یه آشپز ِ تموم عیار بودم :دی خیلی خیلی عاشق ِ آشپزیِ مخصوص ِ خودم هستم :) ! البته اگه کسی نمیره و نره بیمارستان حتما عاشق آشپزی ِ من میشه :دی !!

از ( مــریم ) فــ یـــ س جان :

تنهــایـم ...
اما دلتنگ آغــوشی نیستــم...
خستــه ام ...
ولـی به تکیـه گـاه نمـی اندیشــم...
چشــم هـایـم تـر هستنــد و قــرمــز...
ولــی رازی نـدارم...
چــون مدتهــاست دیگــر کسی را "خیلــی" دوست ندارم...

 

#76

من شنو ... چند سال پیش ... توی سفر یزدی که مدرسه مارو برد :


" اگه شونت تکیه گام ِ

چرا من تنها شدم

چرا من هر لحظه ام

همیشه

منم تنها با خودم ؟

یه تصور از عکس چشمات

روی دیوار دلم

چقدر قصه ام خنده داره

چقد بیکار ِ دلم"

محسن یگانه - نخواستم

مکالمه ی من (-) و مامان (+) :

+ خیلی تنها شدی ، نمیخوای یکیُ پیدا کنی برای خودت ؟

- نه ، میخوام چیکار ؟ مگه الان بده ؟

+ واسه خودت میگم ، کم حرف شدی ، دیگه اون دختر ِ شاد و شنگول ِ من نیستی !

- وضعیت عوض شده مامان :) ، تازه کو  ؟ ؟ ؟ ؟ ؟ ؟ ؟ ؟ بگو من میچسبم دو دستی بهش :)

+ راس میگی ! کی میاد خودشُ با تو بدبخت کنه ؟

- :| 

+ :)


من نویس ...نداره ... مخَم هَنگ کرده :دی !

مامان ِ خوب ِ اینجانب :)

مرسی که بهترین مامان ِ روی کره ی زمینی :)

#75

من شنو .... سوم راهنمایی که بودم من ...  :


" توی آیینه خودت ُ ببین که چه زود ِ زود

توی جوونی غصه اومد سراغت پیرت کنه

نذار که تو اوج جوونی غبار غم

بشینه رو دلت یهو پیر و زمین گیرت کنه

منتظرش نباش دیگه اون تنها نیست

تا آخر عمرت اگه تنهای باشی اون نمیاد

خودش میگفت که یه روزی میذاره میره

خودش میگفت یه روز خاطرهاتونو میبره از یاد "

محسن یگانه - آخه دل ِ من


من نویس ... یک آدم ِ مصنوعی که تو باشی :


آره آقا ما اصلا خوشمون میاد این موهامونو بگیریم بکشیم تا این ابروهامون کنده بشه از جا و این مخ ِ بیمارمون از درد به خودش بپیچه ، ما خوشمون میاد این رژِ قرمزمونو بزنیم و ابروهامونو با اخم جمع کنیم و زول بزنیم تو چشای مصنوعی شما !

اصلا شما یک آدم ِ خیلی کاملی ، ابروهاتون خود به خود تتو شده و موهاتونم خدا دادی نسکافه ای هست و لباتونم مثِ یه متالیست سیاه ِ ! اصلا کی میگه شما دماغتون عملیه ؟ خیلی خیلی اشتباه کرده ، منم که روی دماغم علامت های بخیه مونده وگرنه شما که خیلی خیلی کاملی :) ، اصلا کی میگه لبای شما پروتز ِ ؟ بگو خودم روشنش کنم  ! عزیزم تو کوبیدی از اول ساختی چرا زرِ مفت میزنی ؟!

اصلا تو خوبی ... ما اصلا ِ اصلا خوب نیستیم ... ما خَز ... عادت داریم این گوشامونو از مقنعه بندازیم بیرون ... شما خیلی خیلی خوب و کاملی :) خدارو به خاطر آفریدن تو ِ بی نقص (!) متشکرم :)

مث ِ همیشه ... من و تو درگیر یک مشکل :| !

تو برام غریبه ای ... خیلی خیلی ! من دیگه حتی صداتم یادم نمیاد ... ولی بخوای برگردی ... دوباره آشنا شیم .... باید بخوای .... من خواسته هامو قبلا گفتم .... تو اگه من ُ با تموم ِ نامردیا و آدم فروشی هام میخوای .... آشنا شو .... من هم میشم همون دخترک ِ مو کوتاهی که روزی عاشقش شدی :) قبول ؟!

.... !

هییی .... یادش بخیر .... منم یه آلبوم ِ اینجوری داشتم ..... یادته ؟؟؟؟

#75

من شنو ... یک دوشمبه .... خیابونای ستارخان ... چقدر دلم میخواست میتونستم با این آهنگ اون روز گریه کنم ... جدی شما دخترا چجوری گریه میکنید ؟ : 

 

" بریدم 

شکستم 

گرفتار عشق تو بودم 

نموندی 

گذشتی 

که آتیش بگیره وجودم 

 

دیگه تمومه 

تورو ندارم 

یه دست دیگه اومده تو دست تو 

دلم شکسته 

تو که میدونی 

چقد دلم میخواست بهت بگم نرو 

آخه یه جوری 

نگام میکردی 

چشات بهم میگفت دیگه تمومهُ

چیزی نگفتی  

ولی میخواستی  

بهم بگی دیگه نمیخوامت تورو 

 

من و تو  

یه قولی بهم دیگه دادیم یه روزی 

قرار بود 

بمونی 

یه عمر چشم تو چشمام بدوزی 

 

سکوت خونه 

برام عذابه 

میخوام برم دلم رو در به در کنم 

هوا چه سرده  

تو که نباشی 

یه ساعتم نمیشه بی تو سر کنم 

دلم گرفته 

با هر صدایی 

میگم شاید تویی دوباره اومدی 

همش تو خوابم تورو میبینم 

که اومدی به خونمون سری زدی 

 

چجوری تونستی؟ 

 میدونستی من کم میارم 

چه آسون 

چه راحت 

بهم گفتی دوستت ندارم " 

 علی راهبری و مهران عباسی - بریدم

من نویس ... اصلا لج آور ترین قسمت ِ دانشگاه خیابونش ِ و اون شیرینی فروشی : 

 

من کاملا با دانشگاه و بچه هاش کنار اومدم ، با این زر زرایی که پشت سرم زدن ، حرفایی که زدن و دهنشونو نمیشه بست ، به اینکه باورشون نمیشه یکی مثِ من میتونه درسش از همه اونا بهتر باشه ، به اینکه چشم ندارن شوخی من ُ با همه ببینن ! چشم ندارن و چششون در بیاد ... !  

ولی هنوز من میسوزم وقتی اسم ِ اون لعنتیُ روی اون مغازه ی شیرینی فروشی رو میبینم !  

اصلا تف به همه چی ، من عوض میشم :) دو با ره!

#74

من شنو ... امروز .... وقتی که درس میخوندم :


" اون دوتا مست چشات

من ُ خوابم میکنه

ذره ذره اون نگات

داره آبم میکنه


داره میره دلم

واسه مخمل نگات

همه رنگی ُ شناختم

من با اون رنگ چشات "

ابی - مست چشات

من نویس ... "من همسرش هستم"  :


اصلا قبول نیست ... که من برم اونجای قدیمی ...دقیقا روی همون صندلی بشینم و وقتی فیلم تموم شد و اومدم بیرون بارون بیاد و جمعه باشه و من تنها باشم و چننند روز با کسی حرف نزده باشم و صدام از گلوم در نیاد و یه حس ِ خفه داشته باشم :( اصلا قبول نیست... اصلا .... :(

ای کاش وقت رفتن
چیزی جا می گذاشتی
مثلا خیالی ، خاطره ای ، لحظه ای ،
لحظه ای که بدون آن
زندگی کردن نمی توانی
آنگاه ، ممکن بود ، شاید ،
بر می گشتی
ای کاش ، بر می گشتی

امین منصوری

 

#73

من شنو ... پارسال ... همین موقع ها :

" یه جای آروم و خلوتُ ساکت 

کنار لک لکا لم میدیم تو ساحل

یه قلعه میسازیم ماها با شن و ماسه

همه چی خوبه ، خوبه ، خوووووبه ! "

25 band - یه باد خنک


من نویس ... بعد از یک خواب ِ خوب ِ پاییزی :

اشتباه کردم ... و من اعتراف میکنم که پشیمون هستم و میخواهم عوض بشم اما این زخمِ عمیق ِ روحی که هر روز با نمک ِ دیگران دوباره سر باز میکند و سوزش شدیدش شروع میشود نمیگذارد ! و من هر روز با باند غرور و اخم این زخم رو میبندم و میروم از خودم بیرون و میشوم یک آدم ِ بی غم ، بی احساس ، بی روح و میشوم یک آدم جدیدی که خیلی ها نمیشناسند و اگر بدون معرفی من اینجا رو بخونن هیچوقت نخواهند فهمید که نویسنده ی این جا من هستم و اگر معرفی کنم و لینکِ وبلاگ رو بفرستم برایشان آنها خیلی خیلی خیلی متعجب میشوند  و خود را مواخذه میکنند که چگونه توانسته اند اینگونه مرا از روی جلد ِ غرورم بشناسند ! 


خب اینجوری بودنم یک جنبه ی خیلی خوب و مثبت داره ، هیچکس نمیتونه به من نفوذ کنه و من هم خیلی راحت میتونم در هر نقش میخوام در بیام و مثِ فیلم "21 " بروم لاس وگاسُ بشوم یک آدم جدید ، شاید یک آدم پولدارِ بی غم یا یک دختر ساده و پاک ایرانی !

میتونم مقنعه ام رو بزنم پشت گوشم و موهامو محکم بالای سرم جمع کنم و چشمامُ سیاه سیاه کنم و یک رژِ قرمز بزنم و برم دانشگاه و با لبخند ملیح به حراست ِ اخمالو ام سلام کنم و بروم سر کلاس و روی صندلی های ردیف آخر یک تیک بزنم و بروم بشینم و اون ورقهای A4 ام رو در بیارم و جزوه بنویسم و بشم یک آدم درس خون ِ اخمالو ، میتونم تو اوج ِ بیماری  و تب زود خودم رو جمع کنم و برم سر کلاس بشینم و تو ی جواب اس ام اس نگران ِ دوستم بگم آخه مستر گوگولی اومده نشسته بغل دستم و اون بگه "پس بشین تو کلاس تا جونت در بیاد " و من خنده ام بگیرد و گوشی ام رو ته کیفم پرت کنم و بقیه ی جزوه ی تمیزم رو کاملتر کنم

من میتونم همونی بشم که میخوام ... :)

#72

من شنو  ... اینو "م" ممنوع بهم داد ... هنوز حفظمش :(  : 

 

"اگه پرسید ازت 

هنوز تو فکرمی 

بخند بِش بگو  

یه تجربه بودم 

همین 

اگه پرسید  

تاحالا  

واسه من گریه کردی 

بگو نه  

ولی بگو 

گریه کردم برگردی  

حواست نیست  

به این حالی که من دارم 

حواست نیست 

که من چقدر دوست دارم 

حواست نیست 

همش گریه شدم کارم 

نفهمیدی من اونم که تورو تنهات نمیذارم 

بهش نگو یه سال ُ ما باهم زندگی کردیم 

نگو یه روز نبودم یه عمر گریه میکردی 

بهش نگو که گفتی زندگی بی من نمیشه 

قسم خوردی بمونی تا همیشه 

حواست نیست چقدر خراب و داغونم 

بدون تو تک و تنها نمیتونم 

چرا اینقدر کنار اون تو آرومی 

نگو از گریه ها چیزی نمیدونی " 

Ash 1 - حواست نیست  

من نویس ... بدون شرح :

جدا از این حس ِ گس ِ گم شدن من باید الان خواب باشم و فردا باید برم سر کلاس درس ِ مورد علاقه ام و خودمو دوباره به همه نشون بدم و بگم من از همه ی شما بهترم  و از دردِ شدید ریه ام شکایت نکنم ، اصلا نباید غر هم بزنم ؛ ولی این حس ِ گس ، اون سوال مسخره ، اون تنهایی مورد دار آقای وکیل ، اون سرگیجه و اون درد شدید ریه نمیذاره ... و یک سری سوال ِ مسخره که کم کم داره به مانعی بزرگ توی زندگی من تبدیل میشه ، نمیگذارد که این آب خوش از گلوی ما پایین برود و هی سوالی کم کمک راه خودشو به مخ ِ نیمه بیمار من میرساند و من بیشتر میفهمم و بیشتر متنفر میشوم از بودن های بعضی و نبودن های خیلی ها ! و من این سوال های بیجواب را توی مخم هر ثانیه ، هر لحظه بارها بارها تکرار میکنم و آرزو دارم که تمام شود و بتوانم برای یکی از آنها  حداقل جوابی قانع کننده پیدا کنم و هرچه میگردم فقط یک جمله در مقابل چشمان تارم میگذر و این است " مشترک مورد نظر در دسترس نمیباشد " نه اینکه من شکایت کنم از "م" ممنوع  و سوال مسخره ی اون کارگر منُ آزار بده ولی کم کم دارم به یه جواب هایی میرسم و کسی نیست منُ توی این راه ِ یاری کند  جز خش خش جارو های رفتگر ِ کوچه ی پشتی ! .... و من میروم و مینشینم روبروی پنجره ی نیمه باز اتاقم زول میزنم به پنجره ی باز همسایه و چشمامو تنگ میکنم که ببینم که پسر همسایه چگونه دارد پیج ِ فــ یـــ س جانش را ریفرش میکند و گه گاهی  سرش را به عقب برمیگردونه و زول میزنه به پنجره ی اتاق ِ من منتظر یک اشعه ی روشن هست تا به همه ثابت کنه که اون روز چگونه با دختر همسایه ی روبرویی که نگاه بازاری را راه انداخت و چه راحت توانست لبخند ی را برلبانش بیاورد و دخترک رفت و دیگر برنگشت و هیچوقت هم مشاهده نشد و من دوباره خودمو رو جمع میکنم و میروم سراغ کتاب شعر های حسین پناهیم و پناه میبرم به کتابهایش ... من خیلی خیلی خیلی خسته شده ام و منتظر یک اتفاق خوبم ، یک خاطره ی خوب جایگزین تموم این خاطرات تلخ !  

من هنوز بیدارم ... تو شب ها چگونه به خواب میروی ؟!  

نوشته های یک احمق ...

دلتنگی برای کسی که برای دیگری رفته ... حماقت محض است !‌ 

 

#71

من شنو ... الان : 

 

"  دل هیشکی مثِ من غربت اینجا رو نداره 

دیگه حرفای علاقه ، همه مردن تو دلم " 

سیاوش قمیشی - غربت

 

من نویس ... یک همبازی :) : 

 

مثِ وقتی که تو میای میگی " بیا بازی " و من میگم" من بگم چی" و تو زوود مثِ بچه های شش ساله زود میگی"  نه ، من میگم"  و من  خنده ام میگیره یادم میاد قیافه اتُ با اون یه عالمه ریش ، میگم "باشه ، تو بگو " وقتی که میشینیم مثِ این بچه های تُخس و یه اسم من میگم و یه اسم تو میگی و تا ساعت یک منُ بیدار نگه میداری و آخرشم جِر میزنی و میگی "مساوی " منم خنده ام میگیره و میگم " جر نزن " و آخرشم زوود میزنم به چاک و میرم پی ِ خوابم :) و تو هم یه چشی میشی و میری میخوابی !  مثِ دیشب الان خنده ام گرفته ... :دی  

مرسی ... خوش گذشت ... یادم رفت چرا دیشب خیلی خیلی ناراحت بودم :دی

#70

من شنو ...الان .... بعد از مدتها ... محسن یگانه :


" موندم از کجا شروع شد

که تورو دوباره دیدم

هنوز از راه نرسیده

ته قصمون رسیدم

یکی جز من تو دلت بود

واسه این بود برنگشتم

وقتی لبخندتو دیدم

حتی از خودم گذشتم


این فداکاری من رو

دیگه جز من کی میدونه

جز تویی که خوبیامو

دیگه یادت نمیمونه


شاید اصلا دیگه یادت بره که مثِ قدیم جون ِ منی

ولی یادت نره خوشبختی الانتُ مدیون منی


وقتی محتاج تو بودم

تو فداکاری نکردی

حال و روز منو دیدی

اما باز کاری نکردی

شونه خالی کردی از من

با هزار عذر و بهونه

درد و دل کردم دوباره

با در و دیوار خونه "

محسن یگانه - فداکاری

من نویس ... پاک شد :


نوشتم ... ولی پاکش کردم ... بعضی چیزا باید همیشه پاک بشه ... برای همیشه ... !

خواب خواب خواب .... !‌

من از این جور خواب ها متنفرم ... دیگه به خوابم نیا لعنتی :|

س.ق !

تو حق نداری بیای بگی فُلانی چون نمره اش بیشتر شده با استاد سَر و سِری داشته ، تو حق نداری پشتِ آدمی که سعی میکنه نامریی باشه و سعی میکنه دنیاشُ از بقیه جدا کنه ... شما حق ندارید پشت کسی حرف بزنید که .... :|  

کاش حداقل اهلش بودم ... کاش :|  

#69

من شنو ... تو ماشین ِ نگار خانومی .... البته گوشی من :دی :


" بودنت هنوز مثِ بارونِ

تازه و خنک و ناز و آرومه

حتی الان از پشت این دیوار

که ساختن تا دوستت نداشته باشم"


ناشناس - پرتقال


مکالمه ی من(-) و نگار(+) :


+روزای خالیت کیاست؟

- دوشمبه ، سه شمبه ، پنجشنبه !

+ ایول بریم عکاسی

- بریم :)!


من نویس ... همه ی دنیا با بوی سیگار و عطر وود :


باید ماشین ِ آدم پنجره هاش واز باشه ، بعد که گاز میده این موهاش هی بره بالا و هوای خنک پاییزی بخوره تو صورت آدم !

باید آدامس ِ آدم همیشه نعنایی باشه ( گاهیم توت فرنگی ) بعد که "ها" میکنه توی صورتت به جای رنگ سبز و ... رنگ ِ شاد صورتی بگیری و نیشت واز شه و هی بخوای با طرفت حرف بزنی !

باید اسنک ها با فلفل قرمز و آویشن زیاد صرف بشه تا طعم سوسیس بیخودش حس نشه و تو عشق کنی که اون پولی که دادی میصرفیده!

باید شکلات گلاسه و شکلا شیک طعم تلخ و شیرین بده ، باید پر از خامه باشه و روش پودر شکلات یا قهوه باشه :)!

باید عطر همه پسرا Wood باشه و اوناییم که سیگار میکشن بوی سیگارشون حتما قاطیش بشه :) جتما ِ حتما :) !

باید گوشواره ی دخترا کوچیک و شیک باشه ، از گوشواره های بدرد نخور چینی نخرید ، کمتر بخرید ، دیر به دیر عوض کنید ولی چیز ِ شیک بخرید!

باید لاک کمرنگ بزنن رنگای آبی و بنفش و ... تو جامعه ی ما تعریف نشده است ، نزنید :) !

باید لبخند ِ تلخ همه ی آدما طعم نوشابه ای بگیره :) 

اصلا باید باید باید باید من عاشق این چیزای آدما بشم که بتونم دووم بیارم :) ، باید :) ! 


مثِ وقتی که من میشینم روبروی تو توی کافی شاپ ... تو باید تند تند غرُ بزنی و از دانشگاه بنالی :)  و من یادم بیاد " ای تف به دانشگاه" فقط مخصوص ِمن نیست :)

از ( کیمیا ) از فـــ یـــ س جان :

باور کـــن!
نه درگیر ِ تـــو شده ام
و نه حسی دارم به تـــو
اصلا می خواهی همه چیـــز را برگردانم به روز اولش؟
تـــو یکـــ دوستـــ معمولی شـــوی
و مـــــــــــــــن ،
نه !
ممکـــن استـــ دوباره عاشقتـــ شـــوم لعنتی...!

#68

من شنو ... به یک بی غم ِ روزگار ....  :  

  

" من همینم که میبینی 

نه قندم نه شیرینی 

حالت رو بد میکنم  

میتونی کنارم نَشینی " 

 سینا حجازی - رنگ 

 

من نویس ... لعنت : 

 

لعنت به تنهایی ، به وقتی که من با سردردم داره مبارزه میکنم و تند تند جواب میدم ، به وقتی که سرم گیج میره ، به وقتی که از کلاس بیرون میزنم ، به وقتی که موهام کلافه ام میکنه و وسط کلاس بی توجه به نگاه متعجب همه موهامو باز میکنم و دوباره محکم بالا سرم جمع میکنم ، به جامدادی عروسکی پسر لوس ِ کلاس مدار ، به شعر و ورای ریشدار ... به همه چی  .... سرم :(  

لعنت به شیک شکلاتی ِ تیراژه ی لعنتی :|

از تــو کــه دور می شــوم،
کــوچــه کــه هیــچ،
گــاهــی اتــوبــان هــم بــن بســت اســت!

مــن رودخــانــه ای را می شنــاســم
کــه بــا دریــا قهــر کــرد
و عــاشقــانــه
بــه فــاضــلاب ریخــت . . .

"سید مهدی موسوی "

#67

من شنو .... یک ریز .... از دیشب :  

 

" لباس چرم سیات 

خودت آروم  

تو نگاهت حرفِ زیاد 

زمان برگرده بیاد  

میبوسمت دوباره من 

یه جایی لب دیوار 

این شهر تا همیشه 

بوی مارو میده 

بیرونمون نمیکنه 

چون توی مارو دیده 

جای ما نیست توی قاب و شیشه 

این همه داستان عجیب قبل ما بوده 

پ َ لابد میشه " 

بهزاد لیتو FT  سامی بیگی  FT سیجل  - فوق العاده  

 

 من نویس ... مث ِ خیابون آرش ... شهرک ژاندارمری : 

 

مثِ اون آلوچه های کثیف و  مجله ی چلچراغ ، مثِ عفاف ، مثِ انارستان ، مث ِ نون بربری داغ ، مثِ کوچه پس کوچه های شهرک ، مث ِ عکس های دوران راهنمایی ، مث ِ ساندویچ های کثیف ، مثِ کلاه گیس ، مثِ تولد ، مث ِ خونه ی بازیگرا ، مثِ چیپس مزمز ، مثِ پفیلا ، مثِ نوشابه ، مث ِ من با موهای کوتاه ، Pani با زخم روی دستت ،  Manol  با موهای بهم ریخته ات  ، Fafa با ذهن ِ شنگولت ، مثِ صابونی و میرشفیعی و عزیز اللهی ،  مث ِ k750 ، مثِ همه ی خاطراتمون ثبت شدین :) توی ذهنم :) برای همیشه :)

شما سه تا ، برای من عزیزید ، خیلی خیلی :) مثِ من وقتی تو اوج تنهاییم شمارو داشتم و دارم :) شما سه تا با اینکه کم کم از زندگی ِ من حذف شدین ولی هنوز مثِ همون نیمکت ها و Mp01  عزیزید .... من هنوز خیلی خیلی دوستون دارم :)  !  

 

مکالمه ی من( - )  و Fafa ( + ) بعد از چهار ماه : 

 

+کجایی ؟ نیستی ، چیکار میکنی ؟ میدونی چقدر بهت زنگ و اس ام اس زدم ؟!

- هیچی ، ندیدم (!) زنگ زدی ، ندیدم (!) اس ام اس زدی !  

+ قرار بذار ببینمت !  

- وقت ندارم !  

+ باشه  

- باشه  ! کی آ بیکاری ؟  

+ هروقت بخوای 

- میام بریم بیرون ... خوب نیستم !  

+ منم :( !

یک مشت خاطره ی بی ربط !

درد دارم ، جسمی ، یک گرفتگی ِ شدید در ناحیه ناحیه ی بدنم و انگار یک مشت محکمیِ به دهنم که میگه  هی تو ... هرچقدرم بخوای نمیتونی فراموش کنی ، من یادمه ... من یادمه و تو نمیتونی فک کنی متمایز از همه ی آدمایی ، بعد این درد میپیچه توی مغزم ... سر دردهای شبانه و خاطراتی که خفه میکنه آدمُ ، لحظه لحظه های من دارن سخت سخت سخت میشن و من هی اصرار دارم که بگم من میتونم ، قویم ... دوست دارم بگم من یادم نیست ... یادم رفته ولی هنوز جاش درد میکنه ، مثِ روزِ اولش ، مثِ وقتی که دلم میخواست هیچوقت نبود ،  مثِ روزایی که آرزوی اینُ داشتم که کاش هیچوقت خوب نمیشدم ، کاش درمان نداشت و من یادم بره که اون شب چقدر از درد به خودم پیچیدم و یادم بره که بعضی وقتا توی مخِ همیشه فعالم دنبال ِ اون نگردم و هی از جام بلند شم و بشینم توی تختم و بگم اسمش چی بود ؟ بعد دوباره بگم بیخیال ... میخوابم و فردا میرم توی اینترنت دنبالش میگردم و باز هر شب ... دلم میخواد تموم این خاطرات از روی دستام پاک بشن و اون بچه های تخسِ تا میدیدن نگن چی شده و منم به دروغ نگم چیزی نیست ... دلم میخواد برگردم به قبل ... خیلی خیلی قبل ... به قبل از تولدم ... به قبل از تولد خیلی از آدما .... اصلا دلم میخواد جمعه هارو حذف کنم ... واسه ی همیشه ، اونوقت اون هیچوقت نتونه جمعه ها بره بیرون و من دلم خنک بشه که به اونم خوش نمیگذره ... و من حسرت ِ اینو نخورم که هی ... سه ماه کوتاه بود ... دلم میخواد دوشنبه ها ساعت 11 رو از تاریخ حذف کنم ... که دیگه کسی نیاد منُ از توی کلاس بیرون بکشه و بگه راه بیوفت ... بریم که دنیات برای یه هفته قراره کنسل شه ... قراره تو درد بکشی .... بیحال بشی ... برای یک هفته بمیری !دلم میخواد یادم بره چقدر از بعضی از آهنگا بخاطر بار خاطرتِ تلخشون بدم میاد ... !  دلم میخواد نبینم چقدر آدما زود تنها میشن ، چقدر زود آرزوهاشون با یک جمله ... یک کلمه نابود میشه .... اصلا دلم میخواد برگردم به چند سال قبل که تنها حسرتم این بود که هی چقدر من از اینجا بیزارم ... ولی نمیشه ... نمیشه و من این عینک غرور لعنتیُ میزنم ... و یادم میره چقدر دوست داشتم که من هرسال آبان غیر تولدم میتونستم سالگردای دیگه ای جشن بگیرم و یادم بره که چقد از آهنگ ِ رو در و دیوار این شهر خوشم میومد و عاشق اون گاد فادر شده بودم و دلم میخواد بشینم ببینم آخر چه کسی امیر رو کشت ... ! دلم میخواد  پونزده ساله بشم و آهنگ ِ پیشرو گوش بدم و بگم هی لعنتیا ... من خیلی خیلی Cool هستم و یه دختر رپ گوش کنم .... من خودم به شخصه بارها با فلانی بیرون رفتم و دوست بودم ... دلم میخواد برگردم به اول دبیرستان ... قبل ِ اون شایعه ها که سخت کرد همه چی ُ .... دلم میخواد که هیچی مثِ الان نبود ... من هرچقدرم که قبلا بد بودم ... الان حقم نیست اینقد الان تنها باشم :( !

دلم یه شونه میخواد ... برای گریه ... بعدش باهم دست بدیم ... اون بره پی کارش .... من برم پی کارم ... و دیگه هیچوقت نبینمش ... !

گلاره شیبانی - نگو تنهایی

نگو غم ، نگو تنهایی
نگو غمگین نشستم
نگو آدما رنگوارنگن
نگو از دنیا خستن
نگو اشک نگو بیکسی
نگو از بیوفایی
سر وعده ی گریه کردن
بگو امشب کجایی ؟
بگو از راه تاریک
شاید پشتش سفیده
بگو از آدمایی
که کسی هیچوقت ندیده
بگو از قصه هایی
که همه میگن چرنده
بگو افسانه هایی
از قفس ها با پرنده
بگو خواب
بگو توی رویا
بگو توی بیداری
شونه هامو واست بیارم
تا که سر روش بذاری
بگو من همیشه با تو
بگو با هم همیشه
بگو حتی پس از مرگ
بدون تو نمیشه
نگو از قلب خاکی
که با خون ها جون میگیره
نگو از بند تقدیر
که تن ما توش اسیره
نگو قانون دنیاست
کسی عاشق نمیمیره
میگن بازیه تقدیر
مارو از همدیگه میگیره
آخه دلم گرفته
از این همه سیاهی
بگو حتی اگه دروغه
اگه امیدِ واهی
دروغت اگه قشنگه
اما راستی کشندس
زندگی کردن من به دروغ تو بنده

#66

من شنو ... آهنگ وبلاگ آقای وکیل : 

 

" تو میخندی 

حواست نیست 

من آروم میمیرم 

تو میرقصی و من 

عاشق شدن رو یاد میگیرم 

چه جذابی 

چه گیرایی 

چه به منطق به چشمات میشه عادت کرد 

توی دستای تو باید 

به سیگار هم حسادت کرد" 

رستاک - ته سیگار 

 

من نویس ... با طعم بال های کبابی :)  : 

 

جدا از اون بسته ی سیاهی که بهم تعارف کردی ، جدا از اون فندک ِ نارنجی که من برات پارسال خریدم ، جدا از گربه ی کثافتی که آبروی منُ دوباره جلو همه آدما برد ؛ امروز خوب بود ، خوب :) یادم رفت کجام ، چیکار میکنم ، چیکار میکنی ، چقدر سخت شده ، چقدر دلم برات تنگ میشه ، چقدر همه چی عوض شده ، یادم رفت با کی اونجا بودیم ، با کی توی اوج ناراحتیام اونجا بودیم ، امروز خوش گذشت  :)  

  

#65

من شنو ... شنو ... شنو ... شنو :


" دنیای ما اندازه ی هم نیست 

من عاشق بارون و گیتارم

من روزها تا ظهر میخوابم

من هرشب ُ تا صبح بیدارم

دنیای ما اندازه ی هم نیست

من خیلی وقتا ساکتم؛ سردم !

وقتی که میرم تو خودم شاید

پاییز سال بعد برگردم

دنیای ما ، اندازه ی هم نیست

میبوسمت اما نمیمونم

تو دائم از آینده میپرسی

من حال فردامم نمیدونم

تو فکر یک آغوش محکم باش

آغوش این دیوونه محکم نیست

صدبار گفتم باز یادت رفت

دنیای ما اندازه ی هم نیست "


رستاک - پاییز سال بعد

من نویس ... گم شدم :


دنیای آدما کوچیک شده ، خیلی خیلی کوچیک ، بعد میشینن و برای خودشون تعریف میکنن و ته دلشون خوشحال خوشحال میشه ! من نفرت دارم از این طرز فکر آدما ، این طور فکرا !

فکر مخدوش و بیمار من خسته شده و رو آورده به خنده های مصنوعی ، به حرفای تکراری ، به زندگی ِ آدمای عادی !

خدایا ... چیزایی که من دیدم و چیزی نگفتم ُ از ذهنم پاک کن ، دارم بیمار میشم :( ! دارم رنگ ِ خاکستری میگیرم ، دارم خود ِ خودمُ توی حرفای آدما غرق میکنم  ، گم میکنم ، من دارم هر روز بیشتر میبازم :( دارم هر رووز ساکت تر میشم ، هر روز خسته تر میشم ، هر رووز .... !


#64

من شنو ... الکی :  

 

" واسه ی دیدن بارون اشکام 

دوباره خاطره هامو سوزوندم 

ولی تو اینجا نبودی ببینی 

چجوری پای نگاه تو موندم " 

مازیار فلاحی -  رویای واقعی  

مکالمه ی من و آبجی کوچولو ی ریزه میزه : 

 

+ از "م" ممنوع چه خبر ؟ 

- نمیدونم ! خبری ندارم ازش !  

+ مگه میشه ؟ دختر عموش ُ که هر روز میبینی توی دانشگاه ! 

- آره ... ولی خبری ندارم ، دلمم نمیخواد بشنوم خبری ازش ، طاقتشم ندارم !

+ آره ، نری سراغشا ، اصلا ولش کن ، فکرشم نکن!

- باشه ، فکرشم (!) نمیکنم !  

 

من نویس ... آقا من ترشیدم :)) :  

 

لعنتیا انگار دنبالشون کردن :)) ، از هر در و دیواری خبر خواستگاری ُ نامزدی ُ عقد ُ عروسی میشنوم و پیش خودم فکر میکنم یا خدا ، یا من ترشیدم یا اینا خیلی خیلی خیلی هولن :)) !  

پسره فوق ِ فوقش قدش 150 یا شایدیم 151 باشه ، صورتش مثِ این بچه دبیرستانیاس ، پر از جوش ، بعد کارشم اینه که شعبده بازی کنه :)) ، یعنی من به این فکر نمیکنم که این چرا تو این سن و الان قصد ازدواج کرده ، الان دارم فکر میکنم آخه کدوم پدر و مادری بچشونو میدن دسِ این بچه ببره خوشبخت کنه :)) یعنی پیش خودم فکر میکنم که ... اَییییییییییییی :-& !  

  

خدایا به ما شوهری عطا بفرما قد حدود 190 ، سیکس پَک ، موهای کوتاه ، بعد یه شلوار کتون بپوشه ، با یه پیراهن مردونه ، بعد این آستیناشو تا بزنه تا آرنجش بالا ، بعد ما هی راه بریم و خوشمون بیاد ازش :)) ! هی ببریمش پُز ِشُ بدم لعنتیُ !   

 

ترس ِ بیماری از خودِ بیماری مرگ آور تر است ، من حالم خوب است و هیچ چیزی بد نیست :) !   

دوباره وزنمون داره کم کم کم میشه ، و ما بسیار گرسنه میباشیم ولی اصرار داریم که زود این بیماری را پشت سر بگذاریم برویم آلاچیق یک سیخ شیشلیک با استخوان با اون ماست های تازه ی محلی و نون داغ بزنیم به بدن ! بعله !  

  

دروغ چرا .... الکی امروز خوشحالم ، شاید چون الکی الکی امروز دانشگاهُ پیچوندم و نرفتم و کلاس برگذار نشد :) !

#63

من شنو .... با اینکه از پیشرو جدیداً خیلی بدم میاد از متن این آهنگه خوشم اومد :  

 

"خیلی از همسفرای من تو راهم نموندن 

بیخیالشون ؛ حتی اسمشون یادم نموندن  " 

 

پیشرو -  وقتی که من مُردم

من نویس... بعد از چند روز گرسنگی : 

 

امروز بالاخره یکم غذا خوردم ... بعد از اون بیماری ِ بیخود ... ولی جاتون خالی بسیار بسیار بد بود ! رفته بودیم ولیعصر با مامان خانوم و آبجی بزرگه و بعد جو بگرفته و گفتیم بریم رستوران ، نیست که اینجانب خیلی خیلی سالم هستم ، رفتیم و یک مرغ سوخاری اسپایسی خوردیم و تا الان داریم مثِ دیوونه ها میزنیم تو سر خودمون ، چون هم کهیر زده ایم ، هم دلمان دوباره درد گرفته و حالت تهوع داریم !!!   

به قدری فشارمون افتاده که خودمو به صرف یک لیوان چای داغ با یک مشت پر قند دعوت کرده ام ، اصلا تموم عشق چایی به این قند های خیلی خیلی خیلی گنده هست که قرچ قرچ صدا بده زیر دندون !   

امروز به یه نکته ی خوب پی بردم ... من شاید شاید شاید از این دانشگاه و جاشُ و همکلاسی ها و دانشجوها بیزار باشم ( م دار :)) ) ولی امروز داشتم یک کتاب میخوندم که دیدم وای من کجای کارم ؟ من عاشق رشته ام هستم ، عاشق قوانین و منطقشم ، عاشق اون اعداد باینری ایم ، عاشق اون #C  و عاشق .... ، مهم نیست ، مهم نیست که من چقدر از اون خیابونِ لعنتی دانشگاه خاطره دارم ، مهم نیست که چقدر از شیرینی فروشی ِ اونجا بیزارم ، مهم نیست که هر وقت از کنار اون مغازه رد میشم با اینکه دوست دارم برنگردم ببینم اون دختر خانومِ مو بلوند نشسته پشت دخل یا نه ؟ ولی بازم برمیگردم ! مهم اینه که من ، عاشق چیزی ام که دارمش ، مهم نیست کجاست ، مهم نیست کیا توشن !   

 

+ 27 مهر میریم موزه سینمایی ! :)  

+ 21 مهر میرم کلاس عکاسی ! :)

#62

من شنو .... :( :


" یه جایی توی قلبت هست

که روزی خونه ی من بود

به این زودی نگو دیره

به این زودی نگو بدرود "

گوگوش - نگو بدرود

من نویس ... شوخی   :


شاید این چند وقت فقط این پلاکارد پر از قلب تونست منُ اینقدر بخندونه ، مرسی آبجی کوچولوی دوس داشتنیه من ، مرسی که به صدم ثانیه ای نرسیده اخبار داغ رو برام ایمیل میکنی ( دو نقطه ستاره )  ! 


رمز داده نمیشه ... فقط برای یک سری از دوستان :)




بدبختی های ما !

 و حالا ما داریم به بدبختیهای خودمان میخندیم و لایک میزنیم و چقدر دردناک است ! :|




#61

من شنو ندارد .... سرم داره میترکه !


من نویس .... تنها .... تنها .... تنها :


تنهایی آنجایش درد دارد که شب دراز کشیدی روی تختت و چشمانت را میبندی و میخوابی ... نصفه های شب بیدار میشوی ... با سر درد ... دلت میخواهد گوشی ات را ورداری و به یکی اس ام اس بدهی و بگویی حالت خوب نیست ، مینویسی ... بعد میروی توی کانتک لیستت و میری پایین ، اول فیوریت ها را رد میکنی ، نه ، نه ، نه ، میرسی به A  میری تا پایین ، از اسمها میگذری و میگذری تا میرسی به آخر ... هیچی !

میزنی کنسل و میروی دوباره به اس ام اس ، دوباره کنسل ، میزنی NO  و بعد دراز میکشی روی تختت و میخواهی بخوابی و خوابت نمیبرد ! 

این روزها دوباره نه حوصله ی اس ام اس دارم ، نه تلفن ، نه فـــ یـــ س جان ، تنها امیدم به مَن نویس هست و هست ! 

هی خدا .... یکم اینورُ نگاه کن ! :) مرسی



از ( خیانت ) از فــ یـــ س جان :

همه ی کارهایت را بخشیدم...
جز آن تردید آخر هنگام رفتنت
که هنوز مرا به برگشتنت امیدوار نگه داشته

#60

من شنو ...دیروز ... توی ماشین ِ * :  

 

"باز یه شب پر غم 

باز تورو بونه کرده دلم 

کاش میشد مثِ قدیما باز 

بشینیم عاشقونه با هم 

من به همین دلخوشم 

که یه روزی عشق تو بشم 

تو میدونستی اگه بری 

من خودمو میکشم" 

 

مهدی مقدم - باز یه شب ِ پُر از غَم 

  

من نویس ... حالم از آدمهای رو مُــخ حالم به هم می خو رَ د !  

 

یک آدمیهایی  رو میشناسم که بلد نیستند درست پاچه خواری اساتید محترمه رو بکنند ، ولی جایش پیاده روی روی مخ ِ خسته ی مارا خوب بلد هستند  ... !

از ته کلاس گزارش میکنم  ( سر کلاس تایپ کردم ولی نیست که دانشگاهمون مثِ آکسفور و یل و براون بهترین امکانات تحصیلی رو داره الان میفرستم به دستتان )

رفته نشسته روی جای ماژیک  و یک در میون سوالات چرت میپرسد و ما این ته داریم حرص میخوریم ، حرص !  

استاد این چه جوریه ؟ اون چه جوریه ؟ آخه یکی نیست بگه لعنتی همین ده دقیقه پیش داشت این بدبخت برای همه توضیح میداد که .... !

مثِ چند ترم پیش که یکی از این سه نفر سر کلاس وسط درس ِ تخصصی یهو گفت : " استاد ما خیلی خوشحالیم که شما استاد ما هستید ، حالا دیگه مطمئنیم که میتونیم این درس و به بهترین شیوه یاد بگیریم!"  

من اون روز یادمه خودمو میزدم از دستش ! و نگاه با تعجب همکلاسی ها به من بَس جذاب بود !   بیچاره استاد ، رشته ی حرفاش به قدری بد گسست که دو سه دقیقه توی کلاس راه میرفت و فکر میکرد چجوری ادامه بده !  

حالا این ها به کنار ، موهایی دارد این بشر بس چرب ، بَس !!!!!! و فر :)) و از این کلیپس های نگین دار میزند و قشنگ میرود توی مخ اینجانب !  

و حرص در آور ترین قسمت قضیه این است که تیپ هایی میزند بس با هیکلش متناقض ! مانتو اش را خودم به شخصه دیدم به قدری تنگ است که دکمه هایش به صورت بگذار زنده بمانم شده بودند !  

خلاصه این شخص بس روی مخ ما هستند !!!! 

 

آخه خواهر من اون مقنعه ی مَنگو ی سرخابی ات ، اون جوراب سبز عروسکی  و کالج ورنی ات ، اون گل ِ سر دنبال دارت و آن گوشواره ی بلندت جایش در دانشگاه است ؟! :| خداوندا ، من قصد توهین ندارم ولی خدایی داشتیم ؟! خدایا این زمستان برف نبارون که این آدم دوباره شلوار جین گشاد را با نیم بوت نپوشد و پاچه هایش را در کفشش نکند !!!  

 

من یکم زیادی دارم سخت میگیرم ولی چقدر از دانشگاه بدم میاد ! کی تموم میشه :-<؟

#59

من شنو ... دیشب .... ساعت 5 صبح ... دقیق :  

 

ساعت پنج شده 

دلم بازم تنگ شده 

اما راه برگشت نیست 

چشمام میشن با یه لبخند خیس  

زدبازی - دلم تنگ شده  

من نویس.... تازه بیدار شدم :  

 

لعنت به تو خیابون ایران زمین !  

از فـــ ـــ س جان :

کـــــاش آدم هیـچـــــوقت نــفــہــمــــه،یہ حـــرفـــایے دروغ بـــــوده...!!!


من نوشت :


 :((

بخشیدن حق یک آدم هست ، حتی اگر او یک .... !

هی ... قبول داری که خیلی بدجنسی ؟ و خیلی خیلی زبونت تیزه ؟ و خیلی خیلی مغرور ؟

ولی امروز بخشیدمت ... بعد از چـــــــــــندین و چــــــــند سال بخشیدمت ! 

دوست داشتم بگم حقته ، ولی نیست ...  ، گذر عمر منُ بزرگ کرد یا تورو ؟!  

دلم نمیخواد اینجوری بشی ، ولی .... !  

دعا میکنم که فراموش نکنی چیزهایی که برات مهم هست ... 

بعد از چند سال قهر امروز توی دلم باهاش آشتی کردم :)

#58

من شنو .... امروز صبح ... بعد از اولین خواب ِ آروم این هفته : 

 

" این روزا دنیا واسه من  

از خونمون کوچیکتره 

کاش میتونستم بخونم 

قدِ هزارتا پنجره " 

 

سیاوش قمیشی - طلوع

من نویس ... یک ترم جدید : 

من حالم بهم میخوره از این روزهایی که میدونم فردایش چیز ِ خوبی در پیش ندارم ، من حس ِ خفه  شدن دارم و دارم اینجا دست و پا میزنم و آرزو میکنم  که کاش کاش کاش امروز دنیا تمام شود !  نمیفهمید حس ِ منُ و کاش هیچ وقت نفهمید!

اصلا دلم میخواد مثِ برناد یه ساعت داشتم و یه کلیک میکردم و تموم دنیا وایمیستاد ، واسه ی همیشه و منم واسه ی همیشه همین امروز میموندم ، مهم هم نبود تنها میبودم ، دلم نمیخواد ساعت جلو تر از الان بره و من وارد فردا بشم ، من از فرداها بیزارم ... امروز را میخواهم ، نا تمام ! 

من خسته ام و میترسم اتفاق بیافتد چیزی که بیشتر از همه ازش میترسم !    

مثبت فکر کن ! همه چی بهتر از اون چیزی که فک کنی اتفاق میوفته ! حداقل به این اعتقاد دارم :)

 

مکالمه ی من و مادر ... چند روز پیش : 

 

+ "م " ممنوع خب اون رو میخواست ، وگرنه تو رو هم دوست داشت!  

- مامان ، فکر کردی من اگه یک درصد احتمال میدادم اون رو نمیخواست و دوست نداشت میذاشتم یک شب راحت بخوابه ؟! اون رفت پی ِ عشقش ، منم بخشیدمش ، فقط ناراحتم که دروغ گفت ! 

+ خب شاید از همه ی الان ها میترسید !  اون فکر میکرد همه چی با "م" ممنوعش تموم شده ، فکر میکرد تو واقعی هستی براش، فکر نمیکرد اینجوری بشه !  

- میدونم ، حقُ خیلی وقته بهش دادم !  

+ خیلی خوبه که راحت بخشیدیش !  

- من رفتنش رو بخشیدم ، دروغ ِ بزرگش رو نبخشیدم !  :) 

GG - S5 - E6

 
Chuck : I'm sorry for losing my temper the night you told me Louis proposed to you. I'm 
sorry for not waiting longer at the Empire State Building. I'm sorry for treating you like property. I'm sorry I didn't tell you I loved you when I knew I did. Most of all I'm sorry I 
gave up on us when you never did 
  Blair: Thank you 

 

من، یک ایرانیه متعجبم !

یارو بیماره ، بیمار !  

دو نقطه یه خط خیلی خیلی گنده !  

بعد یه سری خل و چل رو هم دنبال خودش راه انداخته ... و من هنوز در تعجبم و هی وبلاگشُ بالا و پایین میکنم و دنبال یه نشونم که بگه اینا واقعی نیست و شوخیه !  

یارو یادش میره کارو انجام بده خودشو یک ساعت تنبیه میکنه !؟  

بعله دیگه ... حقمونه اصلا ... بخدا حقمونه ! 

همه اونور دنیا دارن بحث میکنن آیفون 5 این امکاناتُ داره و آیپد 3 این امکانات ، ما اینور داریم وبلاگی میخونیم که یک دیوانه خودش و آدمارو تنبیه میکنه و   هنوز که هنوز ِ ته دلمون خدا خدا میکنیم که واقعی نباشه ... نخندید ... گریه داره !  

دیوانه نوشته علایقم تنبیه بدنی نوجووناس !  

کاش میشد شوخی باشه ... کاش ...  

خدایا از کجا به کجا رسیدیم !! :|  

اینم وبلاگ عجوبه ی ما : شهر تنبیه

یک روز پر مکالمه ... !

  - من 

+ یک دوس ِ مجازی

 

+ هی ، برو بخواب !

- توی برنامه ام وقتِشو ندارم 

+ مگه چیکار میکنی ؟ 

- هیچی ! 

  

- من  

+ م دار عزیز   

- کی میری دانشگاه ؟ 

+ نمیدونم ، هشتم ، دوست ندارم برم! 

- مگه نمیدونی من خیلی مشتاقم برم؟ 

+ میدونم :)) 

- خوبه ! 

 

- من 

+ آقای وکیل

 

- هوشَ !  

+بنال 

- بمیر 

+ مُردی 

- ایشاا.... 

+ ایشاا.... 

- بای  

+بای 

  

- من 

+ فراری 

 

+ سلوم آبجی ، برنامه ی پنج شنبه پیچید ! 

- اوکی ، ایشاا... یه روز دیگه  

+ انشاالله !  

 

- من 

+ پدر گرام  

 

+ نوشابه یا ایستک ؟

- هیشکدوم 

+ پس نوشابه !  

 

- من  

+ مادر 

 

+ ناهار خوردی ؟ 

- نه  

+ میخوری؟ 

- نه