از فـــ یـــ س جان :

هر چه بیشتر احساس تنهایی کنی،
احتمال شروع یک رابطه احمقانه بیشتر می‌شود!

از ( گروپ کافه هنرمندان ) - از فــ یـــ س جان :

بدینوسیله من رسماً از بزرگسالی استعفا می دهم
و مسئولیتهای یک کودک هشت ساله را قبول می کنم.
می خواهم به یک ساندویچ فروشی بروم
و فکر کنم که آنجا یک رستوران پنج ستاره است.
می خواهم فکر کنم شکلات از پول بهتر است،

چون می توانم آن را بخورم!

می خواهم زیر یک درخت بلوط بزرگ بنشینم
و با دوستانم بستنی بخورم .
می خواهم درون یک چاله آب بازی کنم
و بادبادک خود را در هوا پرواز دهم.
می خواهم به گذشته برگردم،
وقتی همه چیز ساده بود،
وقتی داشتم رنگها را،
جدول ضرب را و شعرهای کودکانه را
یاد می گرفتم،
وقتی نمی دانستم که چه چیزهایی نمی دانم
و هیچ اهمیتی هم نمی دادم .
می خواهم فکر کنم که دنیا چقدر زیباست
و همه راستگو و خوب هستند.
می خواهم ایمان داشته باشم که هر چیزی ممکن است
و می خواهم که از پیچیدگیهای دنیا بی خبر باشم .

 

از فـــ یـــ س جان :

حرف هایم...دلخوری هایم...
دلتنگــــی هایم...
و تمام اشک های مـن...
بمانـد بـرای بعد
تنها به من بگو
با او چگونه میگذرد
که با مـن نمی گذشت لعنتی؟؟!

از ( مهتاب ) فـــ یــــ س جان :

حافظه ی آدم های غمگین قویــست ..... می دانند کجایِ کدام خیابان،آن روز.....


" مُــردند "        

 

از ( مــریم ) فــ یـــ س جان :

تنهــایـم ...
اما دلتنگ آغــوشی نیستــم...
خستــه ام ...
ولـی به تکیـه گـاه نمـی اندیشــم...
چشــم هـایـم تـر هستنــد و قــرمــز...
ولــی رازی نـدارم...
چــون مدتهــاست دیگــر کسی را "خیلــی" دوست ندارم...

 

گلاره شیبانی - نگو تنهایی

نگو غم ، نگو تنهایی
نگو غمگین نشستم
نگو آدما رنگوارنگن
نگو از دنیا خستن
نگو اشک نگو بیکسی
نگو از بیوفایی
سر وعده ی گریه کردن
بگو امشب کجایی ؟
بگو از راه تاریک
شاید پشتش سفیده
بگو از آدمایی
که کسی هیچوقت ندیده
بگو از قصه هایی
که همه میگن چرنده
بگو افسانه هایی
از قفس ها با پرنده
بگو خواب
بگو توی رویا
بگو توی بیداری
شونه هامو واست بیارم
تا که سر روش بذاری
بگو من همیشه با تو
بگو با هم همیشه
بگو حتی پس از مرگ
بدون تو نمیشه
نگو از قلب خاکی
که با خون ها جون میگیره
نگو از بند تقدیر
که تن ما توش اسیره
نگو قانون دنیاست
کسی عاشق نمیمیره
میگن بازیه تقدیر
مارو از همدیگه میگیره
آخه دلم گرفته
از این همه سیاهی
بگو حتی اگه دروغه
اگه امیدِ واهی
دروغت اگه قشنگه
اما راستی کشندس
زندگی کردن من به دروغ تو بنده

از ( خیانت ) از فــ یـــ س جان :

همه ی کارهایت را بخشیدم...
جز آن تردید آخر هنگام رفتنت
که هنوز مرا به برگشتنت امیدوار نگه داشته

از فـــ ـــ س جان :

کـــــاش آدم هیـچـــــوقت نــفــہــمــــه،یہ حـــرفـــایے دروغ بـــــوده...!!!


من نوشت :


 :((

GG - S5 - E6

 
Chuck : I'm sorry for losing my temper the night you told me Louis proposed to you. I'm 
sorry for not waiting longer at the Empire State Building. I'm sorry for treating you like property. I'm sorry I didn't tell you I loved you when I knew I did. Most of all I'm sorry I 
gave up on us when you never did 
  Blair: Thank you 

 

وقتی می خوای یه رابطه رو کات کنی.
درست کات کن.
لگدکوبش نکن.
بذار برو.
اما داغونش نکن.
با احساسش ،
فکرش ،
اعتمادش و غرورش بازی نکن.
چون بعد از رفتن تو فقط غمگین نمیشه
تا سالها باید با یه ترس لعنتی زندگی کنه.
و نمیتونه دیگه به هیچ کس اعتماد کنه
حتی برای یه دوستی ساده

از( آدم به طعم عادت ) فـــ یـــ س جان:

دختری را دیدم
آهنگی را گوش میکرد که میگفت . . .
دنیا اگه تنهام گذاشت تو من و انتخاب کن . . .
نزیک تر بهش شدم
آهسته آهسته قدم بر میداشت

زیر لب پوس خندی میزد و چشمانش پر از اشک میشد
دوباره محو آهنگش شدم
باور نمیکنم ولی انگار غرور من شکست
اگه دلت میخواد بری اصرار من بیفایدست

رفتم نزیکتر
صورتش پر از اشک بود
پر از یاس و نا امیدی
رفتم پیش او
در گوشش گفتم
آن بنده من لایق تو نبوده است
که چشمانت را پر از اشک کرده است
و حال او در آغوش دیگری خفته است
بدان بدان که هر بار کسی را در آغوش میگیرد
چشمان درشت و پر اشکت جلوی چشمانش است
او دیگر شرم دارد
شرم دارد بگوید تمام خود را مانند گذشته سهم من کن
آرام باش !!
تنها هستی اما بدان
او از تو تنها تر است ای بنده من !!

بی مکانی

وقتی یک رابطه تازه تمام می شود کنارغم تمام شدن اش دردی هست که من اسمش را می گذارم " بی مکانی " ؛

این یعنی طرف مقابلت که از این ثانیه به بعد دیگر پارتنر نیست ولی همچنان موجودی ویژه است و تو دوست اش داری ،و تو نمیدانی او را باید کجای زندگی ات قرار دهی . این بی مکانی معمولا توی رابطه هایی است که ناب بوده و بعد از مدتی هر دو نفر دیگر نخواسته اند ادامه اش بدهند به هر دلیلی ؛ یعنی فرد هنوز برایت یک عزیز است اما از دست رفته ... معشوق/معشوقه اش نیستی دیگر ولی در ردیف دوستانت هم قرار ندارد یعنی نمی توانی از فردا که مثلا به او زنگ زدی مثل بقیه با او حرف بزنی ... این بی مکانی اما درد دارد؛ اینکه مثلا وقتی برایش تکست می دهی که حالش را بپرسی نوشته ات را باید بارها پاک می کنی و فعل ها و کلمه ها را جابجا کنی ... برای یک دوست معمولی می نویسی ... معشوق/معشوقه اش هم دیگر نیستی که بی دریغ کلمه نثار کنی و کم بیاوری ... اسمش را از مموری موبایلت حذف نمی کنی اما شاید فرم اسم را تغییر بدهی .مثلا آن میم مالکیت را برداری یا بگذاری اش توی فیورت گروپ دوستانت ... این بی مکانی است که باعث می شود به خودت بگویی دیگر زندگی خصوصی اش به خودش مربوط است ولی هنوز معده ات درد بگیرد وقتی بدانی با فلانی خوابیده است ... روز و شب دیگر زنگ نزنی هفته ها حتی ، اما یواشکی و کنجکاو نوشته ها یش را بخوانی و اشک گاهی چشمانت را پر کند ... بی مکانی مجبورت می کند یادگاری هایش راجمع کنی که جلوی چشمت نباشد ولی گاهی بروی سر وقت جعبه یادگاری و دست خط اش را نگاه کنی و دوباره بگذاری اش جایی که تا مدت ها نبینی.

تمام شدن رابطه باعث نمی شود یادت برود تکیه کلام ها را ، عادت ها را ، علاقمندی ها را .... من بی مکانی ها را دوست دارم حتی اگر گلویم را بگیرد و یک لایه اشک چشم هایم را تار کند ... بی مکانی جایی است که خودت را روی خاطره ها پرت می کنی و غرق می شوی ساعت ها، روزها و وقتی تمام شود دوباره پوست می اندازی ... خودت را آماده می کنی که یادت بیاید بزرگ شدن خیلی سخت است. خیلی!!!

 

از( لحظه هایی که دوستش ندارم) - فــ یـــ س جان :

خـــــــدایا ...

اینقد توو خودم ریختم ؛

که از سرمم گذشت ....

دارم غــــــــــــرق میشم !


دســـتت کجـــــــاست ... !!!

یک جمله ی دردناک از فــ یــ س جان(!)

بی تو میشود کار کرد...

قدم زد...

چای خورد...

فیلم دید...

حتی سفر رفت...

فقط...

بی تو نمیشود به خواب رفت .

از فـ یـ س جان

یه وقتایی  ....

آدم یهویی میفهمه ....

که چقدر  ...

تنهاست !

تردید این روزهای من !

و من تردید داشتم که با نبودنت آرام می شوم یا با بودنت خوشبخت؟
و حتی شک داشتم که آرامش را می خواهم یا خوشبختی را!
و هنوز دست و پا میزنند

ذهن خسته ام…
قلب درمانده ام…
چشمان بهت زده ام…
حرف هایم این روزها سر و ته ندارد!!

زندگی من به روایت نوشته های مجازی

دلخوشی ها کم نیست
آدمهای دور و برم هم کم نیستند
می آیند لبخندی روی لبم مینشانند و میروند ولی دلتنگی عجیبی همیشه و همه جا همراه من است
آنها که کمتر مرا میشناسند هنوز هم میگویند خوش بحالت

چه روحیه ای داری!
کاش بلد بودیم مثل تو ساده بگیریم و بخندیم
اما آنها که بیشتر میشناسند...
میگویند نفسهایت غبار دارد
چشمانت تار است
از کجا بگویم؟!
از آغوشهایی که اندازه ام نمیشوند؟
لبخند هایی که شادم نمیکنند؟!
از آدمهایی که نمیخواهم بیشتر بشناسمشان؟!
بگذارید به حساب به سیم آخر زدن....

کلمات کافی نیست برای توضیحش

تو ماشین نشستی داری اهنگ گوش میکنی
یهو یکیو کنار خیابون میبینی
خیلی اشناس
بهش خیره میشی داری
بهش نزدیک میشی
میبینی دستش تو دست ی غریبست
داره میخنده
خنده هاش واست آشناس
یهو تپش قلب میگیری ...
از کنارش رد میشی چشات میوفته تو چشاش
اونم تورو دید
شناخت
یهو خندش قطع میشه
ازش رد میشی میری
چشاتو میبندی
نفس عمیق میکشی
اما نمیشه کاریش کرد!!!
کسی که 2 سال عمرتو پاش گذاشتی الان با یکی دیگه خوشه
با یکی دیگه میخنده
دستاش تو دست یکی دیگست
بد داغون شدم بـــــد