بدینوسیله من رسماً از بزرگسالی استعفا می دهم
و مسئولیتهای یک کودک هشت ساله را قبول می کنم.
می خواهم به یک ساندویچ فروشی بروم
و فکر کنم که آنجا یک رستوران پنج ستاره است.
می خواهم فکر کنم شکلات از پول بهتر است،
چون می توانم آن را بخورم!
می خواهم زیر یک درخت بلوط بزرگ بنشینم
و با دوستانم بستنی بخورم .
می خواهم درون یک چاله آب بازی کنم
و بادبادک خود را در هوا پرواز دهم.
می خواهم به گذشته برگردم،
وقتی همه چیز ساده بود،
وقتی داشتم رنگها را،
جدول ضرب را و شعرهای کودکانه را
یاد می گرفتم،
وقتی نمی دانستم که چه چیزهایی نمی دانم
و هیچ اهمیتی هم نمی دادم .
می خواهم فکر کنم که دنیا چقدر زیباست
و همه راستگو و خوب هستند.
می خواهم ایمان داشته باشم که هر چیزی ممکن است
و می خواهم که از پیچیدگیهای دنیا بی خبر باشم .
حرف هایم...دلخوری هایم...
دلتنگــــی هایم...
و تمام اشک های مـن...
بمانـد بـرای بعد
تنها به من بگو
با او چگونه میگذرد
که با مـن نمی گذشت لعنتی؟؟!
حافظه ی آدم های غمگین قویــست ..... می دانند کجایِ کدام خیابان،آن روز.....
" مُــردند "
تنهــایـم ...
اما دلتنگ آغــوشی نیستــم...
خستــه ام ...
ولـی به تکیـه گـاه نمـی اندیشــم...
چشــم هـایـم تـر هستنــد و قــرمــز...
ولــی رازی نـدارم...
چــون مدتهــاست دیگــر کسی را "خیلــی" دوست ندارم...
نگو غم ، نگو تنهایی
نگو غمگین نشستم
نگو آدما رنگوارنگن
نگو از دنیا خستن
نگو اشک نگو بیکسی
نگو از بیوفایی
سر وعده ی گریه کردن
بگو امشب کجایی ؟
بگو از راه تاریک
شاید پشتش سفیده
بگو از آدمایی
که کسی هیچوقت ندیده
بگو از قصه هایی
که همه میگن چرنده
بگو افسانه هایی
از قفس ها با پرنده
بگو خواب
بگو توی رویا
بگو توی بیداری
شونه هامو واست بیارم
تا که سر روش بذاری
بگو من همیشه با تو
بگو با هم همیشه
بگو حتی پس از مرگ
بدون تو نمیشه
نگو از قلب خاکی
که با خون ها جون میگیره
نگو از بند تقدیر
که تن ما توش اسیره
نگو قانون دنیاست
کسی عاشق نمیمیره
میگن بازیه تقدیر
مارو از همدیگه میگیره
آخه دلم گرفته
از این همه سیاهی
بگو حتی اگه دروغه
اگه امیدِ واهی
دروغت اگه قشنگه
اما راستی کشندس
زندگی کردن من به دروغ تو بنده
همه ی کارهایت را بخشیدم...
جز آن تردید آخر هنگام رفتنت
که هنوز مرا به برگشتنت امیدوار نگه داشته
وقتی می خوای یه رابطه رو کات کنی.
درست کات کن.
لگدکوبش نکن.
بذار برو.
اما داغونش نکن.
با احساسش ،
فکرش ،
اعتمادش و غرورش بازی نکن.
چون بعد از رفتن تو فقط غمگین نمیشه
تا سالها باید با یه ترس لعنتی زندگی کنه.
و نمیتونه دیگه به هیچ کس اعتماد کنه
حتی برای یه دوستی ساده
دختری را دیدم
آهنگی را گوش میکرد که میگفت . . .
دنیا اگه تنهام گذاشت تو من و انتخاب کن . . .
نزیک تر بهش شدم
آهسته آهسته قدم بر میداشت
دوباره محو آهنگش شدم
باور نمیکنم ولی انگار غرور من شکست
اگه دلت میخواد بری اصرار من بیفایدست
رفتم نزیکتر
صورتش پر از اشک بود
پر از یاس و نا امیدی
رفتم پیش او
در گوشش گفتم
آن بنده من لایق تو نبوده است
که چشمانت را پر از اشک کرده است
و حال او در آغوش دیگری خفته است
بدان بدان که هر بار کسی را در آغوش میگیرد
چشمان درشت و پر اشکت جلوی چشمانش است
او دیگر شرم دارد
شرم دارد بگوید تمام خود را مانند گذشته سهم من کن
آرام باش !!
تنها هستی اما بدان
او از تو تنها تر است ای بنده من !!
وقتی یک رابطه تازه تمام می شود کنارغم تمام شدن اش دردی هست که من اسمش را می گذارم " بی مکانی " ؛
این یعنی طرف مقابلت که از این ثانیه به بعد دیگر پارتنر نیست ولی همچنان موجودی ویژه است و تو دوست اش داری ،و تو نمیدانی او را باید کجای زندگی ات قرار دهی . این بی مکانی معمولا توی رابطه هایی است که ناب بوده و بعد از مدتی هر دو نفر دیگر نخواسته اند ادامه اش بدهند به هر دلیلی ؛ یعنی فرد هنوز برایت یک عزیز است اما از دست رفته ... معشوق/معشوقه اش نیستی دیگر ولی در ردیف دوستانت هم قرار ندارد یعنی نمی توانی از فردا که مثلا به او زنگ زدی مثل بقیه با او حرف بزنی ... این بی مکانی اما درد دارد؛ اینکه مثلا وقتی برایش تکست می دهی که حالش را بپرسی نوشته ات را باید بارها پاک می کنی و فعل ها و کلمه ها را جابجا کنی ... برای یک دوست معمولی می نویسی ... معشوق/معشوقه اش هم دیگر نیستی که بی دریغ کلمه نثار کنی و کم بیاوری ... اسمش را از مموری موبایلت حذف نمی کنی اما شاید فرم اسم را تغییر بدهی .مثلا آن میم مالکیت را برداری یا بگذاری اش توی فیورت گروپ دوستانت ... این بی مکانی است که باعث می شود به خودت بگویی دیگر زندگی خصوصی اش به خودش مربوط است ولی هنوز معده ات درد بگیرد وقتی بدانی با فلانی خوابیده است ... روز و شب دیگر زنگ نزنی هفته ها حتی ، اما یواشکی و کنجکاو نوشته ها یش را بخوانی و اشک گاهی چشمانت را پر کند ... بی مکانی مجبورت می کند یادگاری هایش راجمع کنی که جلوی چشمت نباشد ولی گاهی بروی سر وقت جعبه یادگاری و دست خط اش را نگاه کنی و دوباره بگذاری اش جایی که تا مدت ها نبینی.
تمام شدن رابطه باعث نمی شود یادت برود تکیه کلام ها را ، عادت ها را ، علاقمندی ها را .... من بی مکانی ها را دوست دارم حتی اگر گلویم را بگیرد و یک لایه اشک چشم هایم را تار کند ... بی مکانی جایی است که خودت را روی خاطره ها پرت می کنی و غرق می شوی ساعت ها، روزها و وقتی تمام شود دوباره پوست می اندازی ... خودت را آماده می کنی که یادت بیاید بزرگ شدن خیلی سخت است. خیلی!!!
اینقد توو خودم ریختم ؛
که از سرمم گذشت ....
دارم غــــــــــــرق میشم !
دســـتت کجـــــــاست ... !!!
بی تو میشود کار کرد...
قدم زد...
چای خورد...
فیلم دید...
حتی سفر رفت...
فقط...
بی تو نمیشود به خواب رفت .
و من تردید داشتم که با نبودنت آرام می شوم یا با بودنت خوشبخت؟
و حتی شک داشتم که آرامش را می خواهم یا خوشبختی را!
و هنوز دست و پا میزنند
قلب درمانده ام…
چشمان بهت زده ام…
حرف هایم این روزها سر و ته ندارد!!