#63

من شنو .... با اینکه از پیشرو جدیداً خیلی بدم میاد از متن این آهنگه خوشم اومد :  

 

"خیلی از همسفرای من تو راهم نموندن 

بیخیالشون ؛ حتی اسمشون یادم نموندن  " 

 

پیشرو -  وقتی که من مُردم

من نویس... بعد از چند روز گرسنگی : 

 

امروز بالاخره یکم غذا خوردم ... بعد از اون بیماری ِ بیخود ... ولی جاتون خالی بسیار بسیار بد بود ! رفته بودیم ولیعصر با مامان خانوم و آبجی بزرگه و بعد جو بگرفته و گفتیم بریم رستوران ، نیست که اینجانب خیلی خیلی سالم هستم ، رفتیم و یک مرغ سوخاری اسپایسی خوردیم و تا الان داریم مثِ دیوونه ها میزنیم تو سر خودمون ، چون هم کهیر زده ایم ، هم دلمان دوباره درد گرفته و حالت تهوع داریم !!!   

به قدری فشارمون افتاده که خودمو به صرف یک لیوان چای داغ با یک مشت پر قند دعوت کرده ام ، اصلا تموم عشق چایی به این قند های خیلی خیلی خیلی گنده هست که قرچ قرچ صدا بده زیر دندون !   

امروز به یه نکته ی خوب پی بردم ... من شاید شاید شاید از این دانشگاه و جاشُ و همکلاسی ها و دانشجوها بیزار باشم ( م دار :)) ) ولی امروز داشتم یک کتاب میخوندم که دیدم وای من کجای کارم ؟ من عاشق رشته ام هستم ، عاشق قوانین و منطقشم ، عاشق اون اعداد باینری ایم ، عاشق اون #C  و عاشق .... ، مهم نیست ، مهم نیست که من چقدر از اون خیابونِ لعنتی دانشگاه خاطره دارم ، مهم نیست که چقدر از شیرینی فروشی ِ اونجا بیزارم ، مهم نیست که هر وقت از کنار اون مغازه رد میشم با اینکه دوست دارم برنگردم ببینم اون دختر خانومِ مو بلوند نشسته پشت دخل یا نه ؟ ولی بازم برمیگردم ! مهم اینه که من ، عاشق چیزی ام که دارمش ، مهم نیست کجاست ، مهم نیست کیا توشن !   

 

+ 27 مهر میریم موزه سینمایی ! :)  

+ 21 مهر میرم کلاس عکاسی ! :)

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد