#57

من شنو ... آخرین هفته ی  فروردین 91 :   

" باز یه بغضی گلومو گرفته 

باز همون حس درد ِ جدایی 

من امروز کجامو ؟  

تو امروز کجایی ؟!  

حال تو بدتر از حال من نیست 

پشت این گریه خالی شدن نیست 

همه درد دنیا ... 

یه شب درد من نیست " 

احسان خواجه امیری - کجایی ؟

من نویس ... یک مخ ِ بیمار : 

دلم میخواد بشینم و فیلمای قدیمی ببینم ، لاو اِستوری ، تایتانیک ،   گان ویت دِ ویند ،  اصلا دلم میخواد بشینیم سریال های جدید ببینیم ، برام مهم نیست گاسیپ گرل باشه و ببینیم چاک و بلیر با هم میمونن یا نه ، یا سی اس آی که بفهمم قتل ها چجوری انجام میشه ، یا اصلا منتالیست که ببینیم آخر این ر ِد جان کیه یا ..... ، یا دلم میخواد بشینم کتاب بخونم ، مثِ قدیما ، عاشق کتابای هری پاتر بشم و باهاش بزرگ بشم و برم هاگوارتز و توی دوئل هاش شرکت کنم و از مالفوی بیزار بشم  ، دلم میخواد بشینم دوباره سینوهه رو بخونم و حسشُ درک کنم  وقتی که خونه رو میفروشه یا وقتی که جمجمه ی آدمارا وا میکنه وقتی که پدر و مادرش رو مومیایی میکنه  ، یا دلم میخواد حتی بشینم و کتابای مودب پورو بخونم ، منم با شخصیت های خندونش بخندم و عاشق دخترک ِ داستان بشم ، دلم میخواد ، دلم میخواد بخوام که همه ی این چند ماه رو فراموش کنم ، همه ی این چند سالُ همه ی اون زخما و جای زخما ، همه ی دردایی که کشیدم هیشکی جز خودم نفهمیدم ، همه و همه و همه  ، دلم میخواد بشینم و فیلمهای قدیمی ببینم ... :)  

#56

من شنو .... تو تاکسی ... امروز ... فاطمی به آریاشهر  : 

 

"  خواستم بهت چیزی نگم 

تا با چشمام خواهش کنم 

درارو بستم روت تا 

احساس آرامش کنم 

باور نمیکنم ولی 

انگار غرور من شکست 

اگه دلت میخواد بری 

اصرار من بی فایده س " 

شادمهر عقیلی - انتخاب

 

من نویس ... دو نقطه یه پرانتز بسته  :  

  

شدم شبیه این بچه های تُخس که از توی پنجره ی ماشین آویزون میشن بیرون و به همه ی آدمها دست تکون میدن و همه برای شادی دلم دستاشونو میارن بالا و تند تند تکون میدن و منم خوشحال میشم ... یک حس ِ شیرین و تلخ  ،  مثِ حس ِ آدمی که بهش ترحم شده !   

شدم شبیه این آدمایی که میشینن واسه همه ابراز وجود میکنن و میگن و میگن و میگن ولی خودشون هیچ پیشرفتی ندارن !   

شدم شبیه این کتابخونهایی که میخونن و میخونن ولی درک نمیکنن ، این همه خوشی و ناخوشی رو یه جا درک نمیکنن !  

شدم شبیه این روانشناسا که به همه چی منطقی نگاه میکنن نه از روی احساس ، احساس رو نمیتونم توی خودم پیدا کنم !  

شدم شبیه کشتی تایتانیک ، صبح ها قوی و با شکوه و بزرگ  اما شبها با کوه یخ خاطرات غرف میشم !  

شدم شبیه عقربه ی ثانیه شمار ، تند تند تغییر عقیده و فکر میدم !    

اصلا شدم شبیه Bad Luck Brain ، همه چی ازم رو برگردونده ، حتی خودم !

  

 

غریب نوشت ... قبر نوشته ها   :  

 

" جای این تابستان توی روحم درد میکند، آن بیداری ها و آرزوی خواب مرا سخت پژمرده کرده است و هر چه بود بگذشت که بگذشت و حسرت این تابستان را هیچگاه نخواهم خورد. فقط میگویمت خدانگهدار " 

وقتی می خوای یه رابطه رو کات کنی.
درست کات کن.
لگدکوبش نکن.
بذار برو.
اما داغونش نکن.
با احساسش ،
فکرش ،
اعتمادش و غرورش بازی نکن.
چون بعد از رفتن تو فقط غمگین نمیشه
تا سالها باید با یه ترس لعنتی زندگی کنه.
و نمیتونه دیگه به هیچ کس اعتماد کنه
حتی برای یه دوستی ساده

ما اصلا کی وقت کردیم اینهمه بدبخت بشیم؟؟ من که سنی ندارم!

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

از( آدم به طعم عادت ) فـــ یـــ س جان:

دختری را دیدم
آهنگی را گوش میکرد که میگفت . . .
دنیا اگه تنهام گذاشت تو من و انتخاب کن . . .
نزیک تر بهش شدم
آهسته آهسته قدم بر میداشت

زیر لب پوس خندی میزد و چشمانش پر از اشک میشد
دوباره محو آهنگش شدم
باور نمیکنم ولی انگار غرور من شکست
اگه دلت میخواد بری اصرار من بیفایدست

رفتم نزیکتر
صورتش پر از اشک بود
پر از یاس و نا امیدی
رفتم پیش او
در گوشش گفتم
آن بنده من لایق تو نبوده است
که چشمانت را پر از اشک کرده است
و حال او در آغوش دیگری خفته است
بدان بدان که هر بار کسی را در آغوش میگیرد
چشمان درشت و پر اشکت جلوی چشمانش است
او دیگر شرم دارد
شرم دارد بگوید تمام خود را مانند گذشته سهم من کن
آرام باش !!
تنها هستی اما بدان
او از تو تنها تر است ای بنده من !!

#56

من نویس ... من ازت نمیگذرم (!) :


آره آقای چیز ، تو که امروز اومدی گند زدی به تولد و جشنمون توی یه کافه ته ته یه پاساژ ناشناس ، میخواستم بگم اون عکسایی که از ما گرفتی ، اون استرسی که به تن و بدن ما انداختی ، اون تهدیدهایی که کردی ، اون دست بندی که زده بوده به کمرت و دم به ثانیه هی اشاره میکردی بهشون ،همشون سرت میاد ، چون انقدی که ما رو ترسوندی ، همون قد تو دلم دعا دعا کردم سرت بیاد و حالت گرفته شه  :| !

لعنت بهت ، لعنت !


من شنو ... توی کافه مثلث :


" نه خوبیم ، نه بدیم

همدیگه رو بلدیم

دنیا داره میرونه

رو صندلی عقبیم "

زدبازی - سیگار صورتی

#55

گفتم که ... من شنو نَـــ دا ره !  

مکالمه ی من با یکی از دوستان ( :| ) : 

+ با یکی دوست شدم ، خیلی آدم خوبیه !  

- مبارکه ! 

+  خوب خرج میکنه !  

- خوبه ! 

+ بی ام دبلیو داره !  

- آفرین ، خودش خریده ؟!  

+ نه ، باباش بهش داده ، برای قبولی توی دانشگاه ! 

- ااا ؟! چه خوب ، چی قبول شده ؟ دکترا  ؟ روزانه ؟ تهران ؟!  

+ نه ، کاردانی به کارشناسی ، آزاد ، شهرستان !  

- :|  

+ :) 

من نویس ... یکی اینجوری ... یکی اونجوری : 

 

حقشه بهش بگن آهن پرست .... آدمی که ایده آل های دوستی و رابطه اش پول و ماشین باشه همون بهتر که توی خیابون و شهر و ... صداش کنن آهن پرست :) ! 

ما که حسود نیستیم ، خدا بهشون زیادترشم بده ...  

ما همون کالجمونو با صدتا بی ام دبلیو  طاق نمیزنیم ، حداقل پولشو خودمون در آوردیم ... منت کسی سرمون نیست :)