#56

من شنو .... تو تاکسی ... امروز ... فاطمی به آریاشهر  : 

 

"  خواستم بهت چیزی نگم 

تا با چشمام خواهش کنم 

درارو بستم روت تا 

احساس آرامش کنم 

باور نمیکنم ولی 

انگار غرور من شکست 

اگه دلت میخواد بری 

اصرار من بی فایده س " 

شادمهر عقیلی - انتخاب

 

من نویس ... دو نقطه یه پرانتز بسته  :  

  

شدم شبیه این بچه های تُخس که از توی پنجره ی ماشین آویزون میشن بیرون و به همه ی آدمها دست تکون میدن و همه برای شادی دلم دستاشونو میارن بالا و تند تند تکون میدن و منم خوشحال میشم ... یک حس ِ شیرین و تلخ  ،  مثِ حس ِ آدمی که بهش ترحم شده !   

شدم شبیه این آدمایی که میشینن واسه همه ابراز وجود میکنن و میگن و میگن و میگن ولی خودشون هیچ پیشرفتی ندارن !   

شدم شبیه این کتابخونهایی که میخونن و میخونن ولی درک نمیکنن ، این همه خوشی و ناخوشی رو یه جا درک نمیکنن !  

شدم شبیه این روانشناسا که به همه چی منطقی نگاه میکنن نه از روی احساس ، احساس رو نمیتونم توی خودم پیدا کنم !  

شدم شبیه کشتی تایتانیک ، صبح ها قوی و با شکوه و بزرگ  اما شبها با کوه یخ خاطرات غرف میشم !  

شدم شبیه عقربه ی ثانیه شمار ، تند تند تغییر عقیده و فکر میدم !    

اصلا شدم شبیه Bad Luck Brain ، همه چی ازم رو برگردونده ، حتی خودم !

  

 

غریب نوشت ... قبر نوشته ها   :  

 

" جای این تابستان توی روحم درد میکند، آن بیداری ها و آرزوی خواب مرا سخت پژمرده کرده است و هر چه بود بگذشت که بگذشت و حسرت این تابستان را هیچگاه نخواهم خورد. فقط میگویمت خدانگهدار "