#60

من شنو ...دیروز ... توی ماشین ِ * :  

 

"باز یه شب پر غم 

باز تورو بونه کرده دلم 

کاش میشد مثِ قدیما باز 

بشینیم عاشقونه با هم 

من به همین دلخوشم 

که یه روزی عشق تو بشم 

تو میدونستی اگه بری 

من خودمو میکشم" 

 

مهدی مقدم - باز یه شب ِ پُر از غَم 

  

من نویس ... حالم از آدمهای رو مُــخ حالم به هم می خو رَ د !  

 

یک آدمیهایی  رو میشناسم که بلد نیستند درست پاچه خواری اساتید محترمه رو بکنند ، ولی جایش پیاده روی روی مخ ِ خسته ی مارا خوب بلد هستند  ... !

از ته کلاس گزارش میکنم  ( سر کلاس تایپ کردم ولی نیست که دانشگاهمون مثِ آکسفور و یل و براون بهترین امکانات تحصیلی رو داره الان میفرستم به دستتان )

رفته نشسته روی جای ماژیک  و یک در میون سوالات چرت میپرسد و ما این ته داریم حرص میخوریم ، حرص !  

استاد این چه جوریه ؟ اون چه جوریه ؟ آخه یکی نیست بگه لعنتی همین ده دقیقه پیش داشت این بدبخت برای همه توضیح میداد که .... !

مثِ چند ترم پیش که یکی از این سه نفر سر کلاس وسط درس ِ تخصصی یهو گفت : " استاد ما خیلی خوشحالیم که شما استاد ما هستید ، حالا دیگه مطمئنیم که میتونیم این درس و به بهترین شیوه یاد بگیریم!"  

من اون روز یادمه خودمو میزدم از دستش ! و نگاه با تعجب همکلاسی ها به من بَس جذاب بود !   بیچاره استاد ، رشته ی حرفاش به قدری بد گسست که دو سه دقیقه توی کلاس راه میرفت و فکر میکرد چجوری ادامه بده !  

حالا این ها به کنار ، موهایی دارد این بشر بس چرب ، بَس !!!!!! و فر :)) و از این کلیپس های نگین دار میزند و قشنگ میرود توی مخ اینجانب !  

و حرص در آور ترین قسمت قضیه این است که تیپ هایی میزند بس با هیکلش متناقض ! مانتو اش را خودم به شخصه دیدم به قدری تنگ است که دکمه هایش به صورت بگذار زنده بمانم شده بودند !  

خلاصه این شخص بس روی مخ ما هستند !!!! 

 

آخه خواهر من اون مقنعه ی مَنگو ی سرخابی ات ، اون جوراب سبز عروسکی  و کالج ورنی ات ، اون گل ِ سر دنبال دارت و آن گوشواره ی بلندت جایش در دانشگاه است ؟! :| خداوندا ، من قصد توهین ندارم ولی خدایی داشتیم ؟! خدایا این زمستان برف نبارون که این آدم دوباره شلوار جین گشاد را با نیم بوت نپوشد و پاچه هایش را در کفشش نکند !!!  

 

من یکم زیادی دارم سخت میگیرم ولی چقدر از دانشگاه بدم میاد ! کی تموم میشه :-<؟