من شنو ... آخرین هفته ی فروردین 91 :
" باز یه بغضی گلومو گرفته
باز همون حس درد ِ جدایی
من امروز کجامو ؟
تو امروز کجایی ؟!
حال تو بدتر از حال من نیست
پشت این گریه خالی شدن نیست
همه درد دنیا ...
یه شب درد من نیست "
احسان خواجه امیری - کجایی ؟
من نویس ... یک مخ ِ بیمار :
دلم میخواد بشینم و فیلمای قدیمی ببینم ، لاو اِستوری ، تایتانیک ، گان ویت دِ ویند ، اصلا دلم میخواد بشینیم سریال های جدید ببینیم ، برام مهم نیست گاسیپ گرل باشه و ببینیم چاک و بلیر با هم میمونن یا نه ، یا سی اس آی که بفهمم قتل ها چجوری انجام میشه ، یا اصلا منتالیست که ببینیم آخر این ر ِد جان کیه یا ..... ، یا دلم میخواد بشینم کتاب بخونم ، مثِ قدیما ، عاشق کتابای هری پاتر بشم و باهاش بزرگ بشم و برم هاگوارتز و توی دوئل هاش شرکت کنم و از مالفوی بیزار بشم ، دلم میخواد بشینم دوباره سینوهه رو بخونم و حسشُ درک کنم وقتی که خونه رو میفروشه یا وقتی که جمجمه ی آدمارا وا میکنه وقتی که پدر و مادرش رو مومیایی میکنه ، یا دلم میخواد حتی بشینم و کتابای مودب پورو بخونم ، منم با شخصیت های خندونش بخندم و عاشق دخترک ِ داستان بشم ، دلم میخواد ، دلم میخواد بخوام که همه ی این چند ماه رو فراموش کنم ، همه ی این چند سالُ همه ی اون زخما و جای زخما ، همه ی دردایی که کشیدم هیشکی جز خودم نفهمیدم ، همه و همه و همه ، دلم میخواد بشینم و فیلمهای قدیمی ببینم ... :)