#74

من شنو ... امروز .... وقتی که درس میخوندم :


" اون دوتا مست چشات

من ُ خوابم میکنه

ذره ذره اون نگات

داره آبم میکنه


داره میره دلم

واسه مخمل نگات

همه رنگی ُ شناختم

من با اون رنگ چشات "

ابی - مست چشات

من نویس ... "من همسرش هستم"  :


اصلا قبول نیست ... که من برم اونجای قدیمی ...دقیقا روی همون صندلی بشینم و وقتی فیلم تموم شد و اومدم بیرون بارون بیاد و جمعه باشه و من تنها باشم و چننند روز با کسی حرف نزده باشم و صدام از گلوم در نیاد و یه حس ِ خفه داشته باشم :( اصلا قبول نیست... اصلا .... :(