من شنو ... امروز .... وقتی که درس میخوندم :
" اون دوتا مست چشات
من ُ خوابم میکنه
ذره ذره اون نگات
داره آبم میکنه
داره میره دلم
واسه مخمل نگات
همه رنگی ُ شناختم
من با اون رنگ چشات "
ابی - مست چشات
من نویس ... "من همسرش هستم" :
اصلا قبول نیست ... که من برم اونجای قدیمی ...دقیقا روی همون صندلی بشینم و وقتی فیلم تموم شد و اومدم بیرون بارون بیاد و جمعه باشه و من تنها باشم و چننند روز با کسی حرف نزده باشم و صدام از گلوم در نیاد و یه حس ِ خفه داشته باشم :( اصلا قبول نیست... اصلا .... :(