#6

من شنو .... الان .... یکی از دکلمه های حسین پناهی : 

 

" من چشم خورده ام 

  من چشم خورده ام 

  من تکه تکه از دست رفتم 

  در روز روز زندگانیم " 

حسین پناهی - ستاره ها  

 

چرت نویس من .... چند شب پیش : 

 

رفت صاف نشست سرجای قدیمی و قبلی

چایی

با یه جا سیگاری

یه دفترچه ی سیاه

با یه خود نویس مشکی

دفترچه رو باز کرد

پر از نوشته

پر از خط خطی

سیگارشو روشن کرد

غرق رویا و خاطرات

اولین پک رو که تو داد

برای ثانیه ای آروم شد

چشاش پر اشک شد

دود رو که بیرون داد

تموم خاطرات گذشت

خودنویس رو از میز برداشت

روی اولین صفحه ی سفید دفترچه شروع کرد به نوشتن :

"رفت صاف نشست سر جای قدیمی و قبلی .... "

 

من نویس .... دلخور : 

 

کاملا عصبانیم 

از همه و هیشکی 

از همه آدمای دورو ورم 

منم دلم میخواد وقتی جیغ میزنم آروم شم 

منم دلم میخواد تنهایی هامو با یه "آدم" تقسیم کنم !  

من کلا غرق توی آرزوهام شدم 

من افسرده شدم که به تک تک آرزوهام نرسیدم 

من خسته شدم از بس هر روز صبح نقاب زدم و لبخند  

سیاهی زیر چشاممو با آرایش پاک کردم 

سر دردهامو با مسکن های مختلف آروم کردم 

سرم درد میکنه 

خیلی خیلی خیلی 

اینقد که چشام میسوزه 

به قدری که وقتی چشامو میبندم فقط دلم میخواد دلیلی نباشه که بازشون کنم !  

باز بهم ریختم 

باز دلم هوس سیگار کرد !! 

باز دلم آرامش خواست 

باز دلم "م" ممنوع رو خواست  

مگه ما دل نداریم ؟! داریم بخدا !  

خدا بیامرزتش  

حسین پناهی 

حرفاش نابودم میکنه !