#12

من شنو .... امروز .... توی آرایشگاه :  

"رفتی‌ از این آغوش چه راحت  

وباز منم تنها و خاموش چراغم

چه بی‌ اعتنا رفتی‌   

هه...       

نفهمیدم حس من واست یه تفریحه

تو که میدونستی وجود تو ترک درداست       

تو میدونستی نبود تو مرگ فرداست

ولی‌ آروم آروم زیر بارون داغون       

قدم میزنم و تو هم شادی با اون یارو

سرا پا گوش بودم وقتی‌ که تو داشتی حرفی‌       

حالا که بهت نیاز دارم گذاشتی رفتی‌؟

باشه، منم میذارم رگ این گردن       

که رفتم و دیگه پیشت برنمیگردم

ولی‌ روزی رو میبینم که یارت سیره       

از تو با یکی‌ دیگه از کنارت میره

به هر دستی‌ که بدی میگیری از همون دست       

این نفرین من نیست بازی زمونست

اون میخواد که دل تو با حرفهاش خواب شه       

صبر کن بذار یه کمی‌ یخ هاش آب شه

وقتی‌ میفهمی چه کسی‌ پشت روبنده       

که به احساست بزنه یه مشت کوبنده

یاس - نیستی 

 

من خاطره ... امروز : 

 

امروز رای گیری کردیم آرایشگاهو عوض کنیم !!  

آقا ما رفتیم دم یه خونه ای که فکر میکردیم آرایشگاهه و زنگ زدیم : 

آبجی بزرگه : ببخشید آرایشگاهه ؟!  

خانوم پشت آیفون : بله  !

آبجی بزرگه : میشه درو وا کنید پس؟!  

خانوم پشت آیفون : آخه خانوم درسته ؟ سر صلاه ظهر اومدین مارو از خواب بیدار کردین مزاحم میشید ؟!  

 

حالا من اینجوری بودم: " یعنی چی ؟! " اومدم بگم "خانوم درسته شما سر صلاه ظهر داری به ما دروغ میگی آرایشگاهه بعد میپری بهمون ؟! نه واقعا درسه ؟! توروخدا درسته ؟! توی این ماه عزیز ؟!  "

ولی خنده ام گرفته بود !  

هیچی نگفتم !  

 

من نویس :  

 

من کلا خیلی پشیمونم که قبول کردم تابستونم رو به علافیت نگذرونم  

آقا خسته ام ، خسته !  

ولی خوبم  

کلی خندیدم امروز 

کلی بدو بدو کردم اینجا 

کلی جیغ و خنده و بزن و برقص کردم امروز 

و هنوز مطمئنم که حالم خوبه !