#17

من شنو ... الان به یاد یه دوس خیلی قدیمی :

 

" جوونتر که بودم 

یکی عاشقم بود 

منو که نمیدید 

دلش میگرفت زود 

میگفت خیلی وقته 

دلم پا به پاته 

میگفت هرجا باشی 

نگاهم به راته 

منم بچه بودم 

دلم پر پرش شد 

بهش اینو گفتم 

اونم باورش شد 

خلاصه نشستیم 

یه رویا کشیدیم 

واسه زندگیمون 

چه خوابایی که دیدیم 

بهم قول دادیم 

که باهم بمونیم 

تا هرجا که میشه 

تا هرجا میتونیم 

ولی من نموندم 

نه اینکه نمیشد  

زدم زیر قولم 

دلم دم دمی شد 

حالا گاهی وقتا  

به یادش میوفتم 

درست لحظه هایی که  

به یادش میوفتم 

تموم وجودم 

پر از شرم میشه 

به این خاطراتش 

سرم گرم میشه 

میشه " 

سیامک عباسی - جوونتر که بودم 

 

من نویس ... یکمی خوشحال ولی هنوز درگیر

 

خب همه چی که نه ولی خیلی چیزا عوض شد 

یعنی مسیر زندگیم تازه داره برمیگرده به خیابون اصلی 

نه اینکه دیگه حسش نکنما ولی خب عادی (!) شد . 

من یاد گرفتم که دیگه فکر نکنم بچه زرنگم !  

این واسه من خیلیه ! 

یاد گرفتم دهن ملتو سرویس نکنم 

و از همه مهمتر هر کسی واسه خودش شخصیتی داره ، اونو از بین نبرم !  

لبخند میزنم 

و .... 

توقعاتمو از دوستام آوردم پایین 

خیلی پایین 

با دوستای دبستانم دوباره سلام علیک راه انداختیم 

با دوستای راهنمایی به لطف فیس جان دوباره سلام علیک داریم 

و دوستای دبیرستان و پیش و دانشگاه هم که همیشه در صحنه حاضر بودن !  

چند وقته خوب نمیخوابم ولی عمیق میخوابم 

بی کابوس 

بی فکر و خیال 

خسته ی خسته با چشمای سرخ میریم لالا و صبح زود بیدار میشم 

نگران "ب" هستم ، خبر زلزله خیلی نگرانم کرده ، به شماره ی قدیمی "ب" میزنگم و هیچ !  

چند روزه که فکر "م" ممنوع رو نکردم ولی همچنان از حرف آبجی بزرگه دارم میسوزم !  

راستی دنیا رو از این به بعد میخوام برای یه مدت طولانی صورتی ببینم !  

راستی میخوام برم سفر .... یکم از این افکار بیخود دور شم ... کجا خوبه ؟! 

بزرگترین فعالیت موفق سال 91 رو به خودم تبریک میگم !  

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد