#22

من شنو : 

" توی یک دیوار سنگی 

دوتا پنجره اسیرن 

دوتا خسته 

دوتا تنها 

یکیشون تو 

یکیشون من " 

گوگوش - دو پنجره  

 

من نویس :  

دروغ که ندارم بگم  

این چند روز زدم و رقصیدم و جیغ زدم و همه کاری بگید کردم  

بهمان نیز خوش بگذشت

ولی خستگی راه به دلم و وجودم موند 

نه خستگی جسمی خوب میشه با چند روز استراحت 

با چند ساعت خواب 

ولی موند به دلم دیگه

مخصوصا امروز که بعد از مدتها روبروی یکی در اومدم که شبیه "م" ممنوع بود 

بذارید از زبونم بگم  

بند اومده بود 

از بغض توی گلوم براتون بگم 

خفه ام کرده بود 

از دستام بگم که چنننند ساعت بعد از اون میلرزید  

دلم :( 

خدا لعنت کنه آهنگایی که تو اوج رقص و شادی گند میزنه به حال آدم !  

من از آهنگ ( کی اشکاتو پاک میکنه - ابی  ) بیییزارم !  

آقا اینو نذارید :) مرسی !  

خب از سفر براتون بگم  

یک شخصی با ما همراه بود که ما ایشونو به شما اینجوری معرفی میکنیم : 

" دو نقطه دی ، رقص عالی ، اخلاق گند ، لاغر اندام و دارای اعتماد به نفس فوق بالا ، دانشجوی ترم آخر مدیریت حهانگردی ! " 

جونم براتون بگه 4 روز گفتیم و خندیدیم با این شخص 

چند ساعت آخر به قدری از دستش عصبانی شده بودیم که میخواستیم سر به تن مبارکشون نباشه ! کره خر فکر میکنه خیلی باحاله ، من هم حقش را در کف دستانش قرار دادیم ! مرتیکه ی گستاخ !!!!

باقی سفر خوب بود 

همسفران بسیار تحصیل کرده همراهمان بودند ولی بس پایه !  

حتی اگر ولشان میکردیم با نوحه میرقصیدند !  

دروغمان چیست ؟!  

تورلیدری داشتیم بس بی مزه و بی ادب !  

مهدی نامی با ما همسفر بود ، خدا ایشان را در سنگر دشمن قرار دهد ، که پس از دیدن مهدی جان ( خان ) تسلیم ما میشوند و به اسلام میگرویند !  مهدی جان 9 سالش بود :) !  

یک دکتر ( از چنننند دکتر تور ) در کنار همسرش ( که اونم دکتر بود ) پشت سر ما نشسته بود !  

بس خارج تشویق میکردن ( این سبک دست زدنشان فرقی نداشت آهنگ عربی باشه یا ترکی یا کردی یا .... ) و بسیار روی مخ اینجانب بودن مخصوصا روز آخر و ساعات آخر که ما بس خسته بودیم و همه جایمان به طریقی ترکیده بود !  

از صدمات بگم که دست چپمان را از اول سفر باندپیچی نمودیم تا آخر !  

از دست راستمان بگویم که یک جایی ( اصلا هم دستشویی مسجد رودبار نبود ) لیز خوردیم و رو هوا و زمین خودمان را نگه داشتیم و رفتم توی دیوار با دستمان !  

و .....  

از عکس هایمان بگویم  

همه بدرد همون فــ یـــ س جان میخورد و بس !  

جای برادر گراممون نیز خالی بود :( !  

دیگر حرفی نمیباشد  

خدایی اینجوری مینویسم احساس میکنم رفتم به دهه های شاهنشاهی !   

راستی ............... دلمان نیز برایتان تنگ شده بود :)

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد