#24

من شنو ... امروز ... توی فرحزاد :‌ 

 

"وقتی عادت کنی به تنهایی
خیلی چیزا رو میشه باور کرد" 

فرزاد فرزین - بچه  

من نویس : 

 

مثل یه تیکه یخ شدم 

دوباره نه حوصله اس ام اس دارم  

نه تلفن 

نه دوستامو 

نه یاهو 

نه فـ یـ س جان 

نه خانواده 

هیچی !  

دلم گرفته  

خیلی خیلی  

با شما که تعارف ندارم  

دلم تنگش شده :(  

خیلی ... نبودش خیلی خیلی احساس میشه 

وقتی تنها میای خونه 

میشینی روی تختت 

پنجره نیمه وازه 

و گوشیت مثل یه ساعت بغل دستته 

راستی امروز یه جایی خوندم  :  

گراهام عزیز !
تلفنے که زنگ نمے خورد که نیازے
به اختراع نداشت !!
حوصله ات سر رفته بود

 

" چسب ِ قلب " اختراع مے کردے ؛
مے چسباندیم روے این ترک هاے قلب ِ صاحب مرده ـمان
و غصه ے زنگ نخوردن ِ تلفنے
که اختراعش نکرده اے را
نمے خوردیم !!

ساده بگویم گراهام بل عزیـــز !
حال ِ این روزهاے مرا ، تــو هم مقصرے ....
راست میگفت ...  
کاش جای تلفن چیز دیگه ای اختراع میکردی ...  
 
امروز باز دوباره نگاهم خورد به همون جای قدیمی ... جای خالیت خیلی حس شد ... خیلی بیشتر از الان !  
راستی تو شبا چطوری خوابت میبره "م" ممنوع ؟!  
واقعا میخوام اینو بدونم چجوری اینقد راحت میخوابی !؟  
جمعه ها اونو هم میبری بیرون ؟!  
باهم خوش میگذرونید ؟!  
دستات بوی عطرشو میگیره ؟!  
من خیلی سعی کردم جاتو پر کنم ... نمیشه ... نمیتونم .....  
از تو خیلی بهتر هست ولی دلم هنوز قانع نمیشه ...  
از خدا میخوام یه روز که یاد من افتادی ... چنان له له بزنی مثل الان من که ... :) !  
بیخیال !