#34

من شنو ... توی کافه ... : 

 

" امشب چه دیدنی شدی 

باور نکردنی شدی 

دستامو محکمتر بگیر 

حالا که رفتنی شدی " 

بابک جهانبخش - دیدنی شدی 

من خوان ... یادمه .... هنوز یادمه ...  : 

 

"  ابر میبارد و من میشوم از یار جدا 

چون میکنم دل به چنین روز ز دلدار جدا 

ابر و باران و من و یار ستاده به وداع 

من جدا گریه کنان ، ابر جدا ، یار جدا " 

امیر خسرو دهلوی - من جدا گریه کنان ، ابر جدا ، یار جدا 

من نویس ... شروع شد : 

 

نخندید 

جدی میگم 

دیگه شروع شد 

هر روز 

هر ثانیه 

بیرون میرم 

اصلا هم حالم گرفته نمیباشد !  

اصلا اصلا اصلا .... !  

همون دیشب  

همه چیو بوسیدم و گذاشتم کنار  

به قولی منطقمان دیشب از دَرد مُـــرد !

دیگه جز توی فلش بک ها از "م" ممنوع استفاده نمیکنم 

اصلا هم دیگه گلایه ای ندارم ازش ...  

دو نقطه غش و ضعف هم برای روزهایی که دیگه برنمیگرده چون خوب و بدش دیگه تموم شدن 

خاطرات ساخته شدن  

اصلا میدونی چیه ؟!  

خوشحالم که خاطرات ما ساخته شدن 

خیلی هم کـِــیف میدهد !   

خوبی خاطرات اینه که آدم میفهمه چقد بزرگ شده ....   

مگه نه؟؟؟

 

+ درس میخوانیم .... خدا عمه ی استاد هارو براشون نگه داره .... فردا میرویم که خوش خبر برگردیم !

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد