من شنو ... الان .... باز هم حسین پناهی :
" و رسالت من این خواهد بود ، تا دو استکان چای داغ را ،از میان دویست جنگ خونین به سلامت بگذرانم ، تا در شبی بارانی ، آنها را با خدای خویش ، چشم در چشم هم نوش کنیم . "
حسین پناهی - ستاره ها
من نویس :
این مخ نیمه بیمار و نیمه سالم من کشف کرده که من فقط آفریده شده ام که فقط شنونده باشم ، من عادت کرده ام که فقط بشینم و برام حرف بزنن و من گوش کنم و توی مخ خودم هزاران جواب بدم و روی لبام فقط همین این جمله ها روان بشه ، عیب نداره ، میگذره ، اشکالی نداره ، نهههههههه؟! حالا چیزیه که شده ، خودتو عصبی نکن ! و من توی مخ خودم فقط و فقط همین یک جمله رو میگم : " تو ، چقدر دنیات کوچیکه ! لطفا خفه شو "
از این دورویی خودم حالم بهم میخوره وقتی لبخند میزنم و ابراز همدرد میکنم که انگار مشکلاتش برام مهمه در صورتی که نیست ، به درک که پول ماشینتو میخوان به به داداشت خونه بخره ، به درک که کارت خسته کننده هست ، به درک واحدات جور نشده ،به درک که به عشقت نرسیدی ، به درک که این شد .... به درک که اون شد !
به درک !!!
من خیلی خیلی هم آدم خوب و مهربونیم ، من خیلی خیلی هم گوش شنوای خوبیم ولی چیزایی که ارزش شنیدن نداره ، چرا باید گفته بشه !؟
بابا مگه ما کم مشکلات داریم ؟!
لطفا گوش ما را با سطل آشغال افکارتون اشتباه نگیرید ! ممنون :)
الگو های عشقی من دارن کم کم از بین میرن ،دارن شکافته میشن ، نه میخوام تو کارشون دخالت کنم ، نه حوصله اشو دارم !
شدیدا به یک کار نیازمندیم ... شدید ! یک کار دفتری ، ترجیحا نزدیک خونه :دی !
اه ... دانشگاه داره شروع میشه بازم :( !