#54

من شنو ... نداره ، جدیدا هرچی آهنــگ گوش میدم حالم بد میشه و حالت تهوع بهم دست میده!


من نویس ... سکوی پرواز:


وقتی امیدی نداری توی یه جا بمونی پر پروازتو باز  ِ بازمیکنی و میپری ... مهم نیست کجا  ، چرا ؟ مهم اینه که وقتی دلت نیست باشی ... باید بری ! هر جا که میخواد باشه ...

من عاشق ایرانم ، عـــآشِقــــــ !

عاشق تهران و خیابونای کثیفش ، فرحزادش ، هوای آلودش ، برج میلادش، کافه های پر از دود سیگارش ، سینماهاش ، پارکهاش ، آدماش ، ماشیناش ، .... !

عاشق شیراز و حافظیه اش ، رستوران صوفی ، دروازه قرآن ، تپه ی تلویزیون ، .... !

عاشق شمال و دریای بد بوش ، اون صنایع دستی چوبی ، زیتون پرورده ، رب آلوچه و انار ، لواشکها و ..... !

عاشق کیش و دمای شرجیش ، اون درخت گنده اش ، اون خلیج تا ابد فارس ، اون پاساژهای خنکش و .... !

عاشق اصفهان و  لهجه های قشنگشون ، سی و سه پل ، پل خواجو ، گز ، ... !

عاشق مشهد و امام رضا ، قره قوروت ماست ، تسبیح ها و مهرها و اون عطرای بوی گلابش ، ...!

عاشق کاشان و حمام فینش ، گلاب گیری توی بهار و عطرای مخصوص چایش ، .... !

عاشق سرعین و اون آب گرمای بوی گوگردش ، عسل های نامرغوب و مرغوبش ، هوای خنک و ..!

عاشق همدان و غار علیصدر و اون قندیلاش ، ... !

ولی وقتی به یه جاییت رسید موندن فایده نداره :) میری که نفست دوباره در بیاد و اون نیمکره ی راست مغزت دوباره آروم بگیره و تو شب ها بخواب بری :) ! 

شدید منتظرم درسم تموم شه :)