من شنو ... نداره ، جدیدا هرچی آهنــگ گوش میدم حالم بد میشه و حالت تهوع بهم دست میده!
من نویس ... سکوی پرواز:
وقتی امیدی نداری توی یه جا بمونی پر پروازتو باز ِ بازمیکنی و میپری ... مهم نیست کجا ، چرا ؟ مهم اینه که وقتی دلت نیست باشی ... باید بری ! هر جا که میخواد باشه ...
من عاشق ایرانم ، عـــآشِقــــــ !
عاشق تهران و خیابونای کثیفش ، فرحزادش ، هوای آلودش ، برج میلادش، کافه های پر از دود سیگارش ، سینماهاش ، پارکهاش ، آدماش ، ماشیناش ، .... !
عاشق شیراز و حافظیه اش ، رستوران صوفی ، دروازه قرآن ، تپه ی تلویزیون ، .... !
عاشق شمال و دریای بد بوش ، اون صنایع دستی چوبی ، زیتون پرورده ، رب آلوچه و انار ، لواشکها و ..... !
عاشق کیش و دمای شرجیش ، اون درخت گنده اش ، اون خلیج تا ابد فارس ، اون پاساژهای خنکش و .... !
عاشق اصفهان و لهجه های قشنگشون ، سی و سه پل ، پل خواجو ، گز ، ... !
عاشق مشهد و امام رضا ، قره قوروت ماست ، تسبیح ها و مهرها و اون عطرای بوی گلابش ، ...!
عاشق کاشان و حمام فینش ، گلاب گیری توی بهار و عطرای مخصوص چایش ، .... !
عاشق سرعین و اون آب گرمای بوی گوگردش ، عسل های نامرغوب و مرغوبش ، هوای خنک و ..!
عاشق همدان و غار علیصدر و اون قندیلاش ، ... !
ولی وقتی به یه جاییت رسید موندن فایده نداره :) میری که نفست دوباره در بیاد و اون نیمکره ی راست مغزت دوباره آروم بگیره و تو شب ها بخواب بری :) !
شدید منتظرم درسم تموم شه :)