#95

من شنو .... تکراریه .... شادمهر - انتخاب!


من نویس ... یک خستگی ِ دوست داشتنی:


از دیشب قول ِ قول دادم به م دار عزیز که به همه چی جنبه ی مثبت نگاه کنم ، فحش ندم و کلا عوض شم دیگه :) بشم یه آدم ِ خوب...

با اینکه دیشب تا نزدیکای صبح بیدار بودم ولی صبح بر عکس این مدت دانشگاه با علاقه پاشدم و موهامو بعد از مدت ها مرتب کردم و یه آرایش مرتب کردم و رفتم دانشگاه ... بدون کلافگی و فشار پا روی گاز .... بدون ِ هیچی ... فقط یک حس ِ خوبی داشتم که مث ِ دنیای صورتی بود:)

با اینکه خسته بودم و خواب ... با اینکه ناراحت بودم و دلم گرفته بود ولی حس ِ خوبی داشتم ... مثِ وقتی که قارچ سوخاری رو با سمیر نصف کردم یا با * شوخی کردم .... یا دلم برای آذ آذ تنگ شد یا دستم روی کیبرد ِ مجازی ِ مخم حرکت کرد و داستان نوشتم ... بعد از مدتها یه داستان ِ کامل .... مثِ وقتی که دوست ِ "م" ممنوع رو دیدم و من ُ دید و سرشُ برگردوند و من فقط توی دلم براش دعا کردم که خوشبخت شه ... بعد از مدتها !

مث ِ وقتی که با مغازه دار ِ تیراژه لاس زدم لباس ِ 90 تومنی رو 70 تومن گرفتم ... مث ِ وقتی که لبامُ سرخابی کردم و  با مِستر شاهین شوخی کردم .... کلا امروز خوب بود

با اینکه خسته ام ... با اینکه پام درد میکنه .... با اینکه مریضم ولی حِس خوبی دارم ....یه حس ِ خوشحال :) ....


فقط چهار روز ِ دیگه ... :)

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد