#72

من شنو  ... اینو "م" ممنوع بهم داد ... هنوز حفظمش :(  : 

 

"اگه پرسید ازت 

هنوز تو فکرمی 

بخند بِش بگو  

یه تجربه بودم 

همین 

اگه پرسید  

تاحالا  

واسه من گریه کردی 

بگو نه  

ولی بگو 

گریه کردم برگردی  

حواست نیست  

به این حالی که من دارم 

حواست نیست 

که من چقدر دوست دارم 

حواست نیست 

همش گریه شدم کارم 

نفهمیدی من اونم که تورو تنهات نمیذارم 

بهش نگو یه سال ُ ما باهم زندگی کردیم 

نگو یه روز نبودم یه عمر گریه میکردی 

بهش نگو که گفتی زندگی بی من نمیشه 

قسم خوردی بمونی تا همیشه 

حواست نیست چقدر خراب و داغونم 

بدون تو تک و تنها نمیتونم 

چرا اینقدر کنار اون تو آرومی 

نگو از گریه ها چیزی نمیدونی " 

Ash 1 - حواست نیست  

من نویس ... بدون شرح :

جدا از این حس ِ گس ِ گم شدن من باید الان خواب باشم و فردا باید برم سر کلاس درس ِ مورد علاقه ام و خودمو دوباره به همه نشون بدم و بگم من از همه ی شما بهترم  و از دردِ شدید ریه ام شکایت نکنم ، اصلا نباید غر هم بزنم ؛ ولی این حس ِ گس ، اون سوال مسخره ، اون تنهایی مورد دار آقای وکیل ، اون سرگیجه و اون درد شدید ریه نمیذاره ... و یک سری سوال ِ مسخره که کم کم داره به مانعی بزرگ توی زندگی من تبدیل میشه ، نمیگذارد که این آب خوش از گلوی ما پایین برود و هی سوالی کم کمک راه خودشو به مخ ِ نیمه بیمار من میرساند و من بیشتر میفهمم و بیشتر متنفر میشوم از بودن های بعضی و نبودن های خیلی ها ! و من این سوال های بیجواب را توی مخم هر ثانیه ، هر لحظه بارها بارها تکرار میکنم و آرزو دارم که تمام شود و بتوانم برای یکی از آنها  حداقل جوابی قانع کننده پیدا کنم و هرچه میگردم فقط یک جمله در مقابل چشمان تارم میگذر و این است " مشترک مورد نظر در دسترس نمیباشد " نه اینکه من شکایت کنم از "م" ممنوع  و سوال مسخره ی اون کارگر منُ آزار بده ولی کم کم دارم به یه جواب هایی میرسم و کسی نیست منُ توی این راه ِ یاری کند  جز خش خش جارو های رفتگر ِ کوچه ی پشتی ! .... و من میروم و مینشینم روبروی پنجره ی نیمه باز اتاقم زول میزنم به پنجره ی باز همسایه و چشمامو تنگ میکنم که ببینم که پسر همسایه چگونه دارد پیج ِ فــ یـــ س جانش را ریفرش میکند و گه گاهی  سرش را به عقب برمیگردونه و زول میزنه به پنجره ی اتاق ِ من منتظر یک اشعه ی روشن هست تا به همه ثابت کنه که اون روز چگونه با دختر همسایه ی روبرویی که نگاه بازاری را راه انداخت و چه راحت توانست لبخند ی را برلبانش بیاورد و دخترک رفت و دیگر برنگشت و هیچوقت هم مشاهده نشد و من دوباره خودمو رو جمع میکنم و میروم سراغ کتاب شعر های حسین پناهیم و پناه میبرم به کتابهایش ... من خیلی خیلی خیلی خسته شده ام و منتظر یک اتفاق خوبم ، یک خاطره ی خوب جایگزین تموم این خاطرات تلخ !  

من هنوز بیدارم ... تو شب ها چگونه به خواب میروی ؟!  

نوشته های یک احمق ...

دلتنگی برای کسی که برای دیگری رفته ... حماقت محض است !‌ 

 

#71

من شنو ... الان : 

 

"  دل هیشکی مثِ من غربت اینجا رو نداره 

دیگه حرفای علاقه ، همه مردن تو دلم " 

سیاوش قمیشی - غربت

 

من نویس ... یک همبازی :) : 

 

مثِ وقتی که تو میای میگی " بیا بازی " و من میگم" من بگم چی" و تو زوود مثِ بچه های شش ساله زود میگی"  نه ، من میگم"  و من  خنده ام میگیره یادم میاد قیافه اتُ با اون یه عالمه ریش ، میگم "باشه ، تو بگو " وقتی که میشینیم مثِ این بچه های تُخس و یه اسم من میگم و یه اسم تو میگی و تا ساعت یک منُ بیدار نگه میداری و آخرشم جِر میزنی و میگی "مساوی " منم خنده ام میگیره و میگم " جر نزن " و آخرشم زوود میزنم به چاک و میرم پی ِ خوابم :) و تو هم یه چشی میشی و میری میخوابی !  مثِ دیشب الان خنده ام گرفته ... :دی  

مرسی ... خوش گذشت ... یادم رفت چرا دیشب خیلی خیلی ناراحت بودم :دی

#70

من شنو ...الان .... بعد از مدتها ... محسن یگانه :


" موندم از کجا شروع شد

که تورو دوباره دیدم

هنوز از راه نرسیده

ته قصمون رسیدم

یکی جز من تو دلت بود

واسه این بود برنگشتم

وقتی لبخندتو دیدم

حتی از خودم گذشتم


این فداکاری من رو

دیگه جز من کی میدونه

جز تویی که خوبیامو

دیگه یادت نمیمونه


شاید اصلا دیگه یادت بره که مثِ قدیم جون ِ منی

ولی یادت نره خوشبختی الانتُ مدیون منی


وقتی محتاج تو بودم

تو فداکاری نکردی

حال و روز منو دیدی

اما باز کاری نکردی

شونه خالی کردی از من

با هزار عذر و بهونه

درد و دل کردم دوباره

با در و دیوار خونه "

محسن یگانه - فداکاری

من نویس ... پاک شد :


نوشتم ... ولی پاکش کردم ... بعضی چیزا باید همیشه پاک بشه ... برای همیشه ... !

خواب خواب خواب .... !‌

من از این جور خواب ها متنفرم ... دیگه به خوابم نیا لعنتی :|

س.ق !

تو حق نداری بیای بگی فُلانی چون نمره اش بیشتر شده با استاد سَر و سِری داشته ، تو حق نداری پشتِ آدمی که سعی میکنه نامریی باشه و سعی میکنه دنیاشُ از بقیه جدا کنه ... شما حق ندارید پشت کسی حرف بزنید که .... :|  

کاش حداقل اهلش بودم ... کاش :|  

#69

من شنو ... تو ماشین ِ نگار خانومی .... البته گوشی من :دی :


" بودنت هنوز مثِ بارونِ

تازه و خنک و ناز و آرومه

حتی الان از پشت این دیوار

که ساختن تا دوستت نداشته باشم"


ناشناس - پرتقال


مکالمه ی من(-) و نگار(+) :


+روزای خالیت کیاست؟

- دوشمبه ، سه شمبه ، پنجشنبه !

+ ایول بریم عکاسی

- بریم :)!


من نویس ... همه ی دنیا با بوی سیگار و عطر وود :


باید ماشین ِ آدم پنجره هاش واز باشه ، بعد که گاز میده این موهاش هی بره بالا و هوای خنک پاییزی بخوره تو صورت آدم !

باید آدامس ِ آدم همیشه نعنایی باشه ( گاهیم توت فرنگی ) بعد که "ها" میکنه توی صورتت به جای رنگ سبز و ... رنگ ِ شاد صورتی بگیری و نیشت واز شه و هی بخوای با طرفت حرف بزنی !

باید اسنک ها با فلفل قرمز و آویشن زیاد صرف بشه تا طعم سوسیس بیخودش حس نشه و تو عشق کنی که اون پولی که دادی میصرفیده!

باید شکلات گلاسه و شکلا شیک طعم تلخ و شیرین بده ، باید پر از خامه باشه و روش پودر شکلات یا قهوه باشه :)!

باید عطر همه پسرا Wood باشه و اوناییم که سیگار میکشن بوی سیگارشون حتما قاطیش بشه :) جتما ِ حتما :) !

باید گوشواره ی دخترا کوچیک و شیک باشه ، از گوشواره های بدرد نخور چینی نخرید ، کمتر بخرید ، دیر به دیر عوض کنید ولی چیز ِ شیک بخرید!

باید لاک کمرنگ بزنن رنگای آبی و بنفش و ... تو جامعه ی ما تعریف نشده است ، نزنید :) !

باید لبخند ِ تلخ همه ی آدما طعم نوشابه ای بگیره :) 

اصلا باید باید باید باید من عاشق این چیزای آدما بشم که بتونم دووم بیارم :) ، باید :) ! 


مثِ وقتی که من میشینم روبروی تو توی کافی شاپ ... تو باید تند تند غرُ بزنی و از دانشگاه بنالی :)  و من یادم بیاد " ای تف به دانشگاه" فقط مخصوص ِمن نیست :)

از ( کیمیا ) از فـــ یـــ س جان :

باور کـــن!
نه درگیر ِ تـــو شده ام
و نه حسی دارم به تـــو
اصلا می خواهی همه چیـــز را برگردانم به روز اولش؟
تـــو یکـــ دوستـــ معمولی شـــوی
و مـــــــــــــــن ،
نه !
ممکـــن استـــ دوباره عاشقتـــ شـــوم لعنتی...!

#68

من شنو ... به یک بی غم ِ روزگار ....  :  

  

" من همینم که میبینی 

نه قندم نه شیرینی 

حالت رو بد میکنم  

میتونی کنارم نَشینی " 

 سینا حجازی - رنگ 

 

من نویس ... لعنت : 

 

لعنت به تنهایی ، به وقتی که من با سردردم داره مبارزه میکنم و تند تند جواب میدم ، به وقتی که سرم گیج میره ، به وقتی که از کلاس بیرون میزنم ، به وقتی که موهام کلافه ام میکنه و وسط کلاس بی توجه به نگاه متعجب همه موهامو باز میکنم و دوباره محکم بالا سرم جمع میکنم ، به جامدادی عروسکی پسر لوس ِ کلاس مدار ، به شعر و ورای ریشدار ... به همه چی  .... سرم :(  

لعنت به شیک شکلاتی ِ تیراژه ی لعنتی :|

از تــو کــه دور می شــوم،
کــوچــه کــه هیــچ،
گــاهــی اتــوبــان هــم بــن بســت اســت!

مــن رودخــانــه ای را می شنــاســم
کــه بــا دریــا قهــر کــرد
و عــاشقــانــه
بــه فــاضــلاب ریخــت . . .

"سید مهدی موسوی "

#67

من شنو .... یک ریز .... از دیشب :  

 

" لباس چرم سیات 

خودت آروم  

تو نگاهت حرفِ زیاد 

زمان برگرده بیاد  

میبوسمت دوباره من 

یه جایی لب دیوار 

این شهر تا همیشه 

بوی مارو میده 

بیرونمون نمیکنه 

چون توی مارو دیده 

جای ما نیست توی قاب و شیشه 

این همه داستان عجیب قبل ما بوده 

پ َ لابد میشه " 

بهزاد لیتو FT  سامی بیگی  FT سیجل  - فوق العاده  

 

 من نویس ... مث ِ خیابون آرش ... شهرک ژاندارمری : 

 

مثِ اون آلوچه های کثیف و  مجله ی چلچراغ ، مثِ عفاف ، مثِ انارستان ، مث ِ نون بربری داغ ، مثِ کوچه پس کوچه های شهرک ، مث ِ عکس های دوران راهنمایی ، مث ِ ساندویچ های کثیف ، مثِ کلاه گیس ، مثِ تولد ، مث ِ خونه ی بازیگرا ، مثِ چیپس مزمز ، مثِ پفیلا ، مثِ نوشابه ، مث ِ من با موهای کوتاه ، Pani با زخم روی دستت ،  Manol  با موهای بهم ریخته ات  ، Fafa با ذهن ِ شنگولت ، مثِ صابونی و میرشفیعی و عزیز اللهی ،  مث ِ k750 ، مثِ همه ی خاطراتمون ثبت شدین :) توی ذهنم :) برای همیشه :)

شما سه تا ، برای من عزیزید ، خیلی خیلی :) مثِ من وقتی تو اوج تنهاییم شمارو داشتم و دارم :) شما سه تا با اینکه کم کم از زندگی ِ من حذف شدین ولی هنوز مثِ همون نیمکت ها و Mp01  عزیزید .... من هنوز خیلی خیلی دوستون دارم :)  !  

 

مکالمه ی من( - )  و Fafa ( + ) بعد از چهار ماه : 

 

+کجایی ؟ نیستی ، چیکار میکنی ؟ میدونی چقدر بهت زنگ و اس ام اس زدم ؟!

- هیچی ، ندیدم (!) زنگ زدی ، ندیدم (!) اس ام اس زدی !  

+ قرار بذار ببینمت !  

- وقت ندارم !  

+ باشه  

- باشه  ! کی آ بیکاری ؟  

+ هروقت بخوای 

- میام بریم بیرون ... خوب نیستم !  

+ منم :( !

یک مشت خاطره ی بی ربط !

درد دارم ، جسمی ، یک گرفتگی ِ شدید در ناحیه ناحیه ی بدنم و انگار یک مشت محکمیِ به دهنم که میگه  هی تو ... هرچقدرم بخوای نمیتونی فراموش کنی ، من یادمه ... من یادمه و تو نمیتونی فک کنی متمایز از همه ی آدمایی ، بعد این درد میپیچه توی مغزم ... سر دردهای شبانه و خاطراتی که خفه میکنه آدمُ ، لحظه لحظه های من دارن سخت سخت سخت میشن و من هی اصرار دارم که بگم من میتونم ، قویم ... دوست دارم بگم من یادم نیست ... یادم رفته ولی هنوز جاش درد میکنه ، مثِ روزِ اولش ، مثِ وقتی که دلم میخواست هیچوقت نبود ،  مثِ روزایی که آرزوی اینُ داشتم که کاش هیچوقت خوب نمیشدم ، کاش درمان نداشت و من یادم بره که اون شب چقدر از درد به خودم پیچیدم و یادم بره که بعضی وقتا توی مخِ همیشه فعالم دنبال ِ اون نگردم و هی از جام بلند شم و بشینم توی تختم و بگم اسمش چی بود ؟ بعد دوباره بگم بیخیال ... میخوابم و فردا میرم توی اینترنت دنبالش میگردم و باز هر شب ... دلم میخواد تموم این خاطرات از روی دستام پاک بشن و اون بچه های تخسِ تا میدیدن نگن چی شده و منم به دروغ نگم چیزی نیست ... دلم میخواد برگردم به قبل ... خیلی خیلی قبل ... به قبل از تولدم ... به قبل از تولد خیلی از آدما .... اصلا دلم میخواد جمعه هارو حذف کنم ... واسه ی همیشه ، اونوقت اون هیچوقت نتونه جمعه ها بره بیرون و من دلم خنک بشه که به اونم خوش نمیگذره ... و من حسرت ِ اینو نخورم که هی ... سه ماه کوتاه بود ... دلم میخواد دوشنبه ها ساعت 11 رو از تاریخ حذف کنم ... که دیگه کسی نیاد منُ از توی کلاس بیرون بکشه و بگه راه بیوفت ... بریم که دنیات برای یه هفته قراره کنسل شه ... قراره تو درد بکشی .... بیحال بشی ... برای یک هفته بمیری !دلم میخواد یادم بره چقدر از بعضی از آهنگا بخاطر بار خاطرتِ تلخشون بدم میاد ... !  دلم میخواد نبینم چقدر آدما زود تنها میشن ، چقدر زود آرزوهاشون با یک جمله ... یک کلمه نابود میشه .... اصلا دلم میخواد برگردم به چند سال قبل که تنها حسرتم این بود که هی چقدر من از اینجا بیزارم ... ولی نمیشه ... نمیشه و من این عینک غرور لعنتیُ میزنم ... و یادم میره چقدر دوست داشتم که من هرسال آبان غیر تولدم میتونستم سالگردای دیگه ای جشن بگیرم و یادم بره که چقد از آهنگ ِ رو در و دیوار این شهر خوشم میومد و عاشق اون گاد فادر شده بودم و دلم میخواد بشینم ببینم آخر چه کسی امیر رو کشت ... ! دلم میخواد  پونزده ساله بشم و آهنگ ِ پیشرو گوش بدم و بگم هی لعنتیا ... من خیلی خیلی Cool هستم و یه دختر رپ گوش کنم .... من خودم به شخصه بارها با فلانی بیرون رفتم و دوست بودم ... دلم میخواد برگردم به اول دبیرستان ... قبل ِ اون شایعه ها که سخت کرد همه چی ُ .... دلم میخواد که هیچی مثِ الان نبود ... من هرچقدرم که قبلا بد بودم ... الان حقم نیست اینقد الان تنها باشم :( !

دلم یه شونه میخواد ... برای گریه ... بعدش باهم دست بدیم ... اون بره پی کارش .... من برم پی کارم ... و دیگه هیچوقت نبینمش ... !

گلاره شیبانی - نگو تنهایی

نگو غم ، نگو تنهایی
نگو غمگین نشستم
نگو آدما رنگوارنگن
نگو از دنیا خستن
نگو اشک نگو بیکسی
نگو از بیوفایی
سر وعده ی گریه کردن
بگو امشب کجایی ؟
بگو از راه تاریک
شاید پشتش سفیده
بگو از آدمایی
که کسی هیچوقت ندیده
بگو از قصه هایی
که همه میگن چرنده
بگو افسانه هایی
از قفس ها با پرنده
بگو خواب
بگو توی رویا
بگو توی بیداری
شونه هامو واست بیارم
تا که سر روش بذاری
بگو من همیشه با تو
بگو با هم همیشه
بگو حتی پس از مرگ
بدون تو نمیشه
نگو از قلب خاکی
که با خون ها جون میگیره
نگو از بند تقدیر
که تن ما توش اسیره
نگو قانون دنیاست
کسی عاشق نمیمیره
میگن بازیه تقدیر
مارو از همدیگه میگیره
آخه دلم گرفته
از این همه سیاهی
بگو حتی اگه دروغه
اگه امیدِ واهی
دروغت اگه قشنگه
اما راستی کشندس
زندگی کردن من به دروغ تو بنده

#66

من شنو ... آهنگ وبلاگ آقای وکیل : 

 

" تو میخندی 

حواست نیست 

من آروم میمیرم 

تو میرقصی و من 

عاشق شدن رو یاد میگیرم 

چه جذابی 

چه گیرایی 

چه به منطق به چشمات میشه عادت کرد 

توی دستای تو باید 

به سیگار هم حسادت کرد" 

رستاک - ته سیگار 

 

من نویس ... با طعم بال های کبابی :)  : 

 

جدا از اون بسته ی سیاهی که بهم تعارف کردی ، جدا از اون فندک ِ نارنجی که من برات پارسال خریدم ، جدا از گربه ی کثافتی که آبروی منُ دوباره جلو همه آدما برد ؛ امروز خوب بود ، خوب :) یادم رفت کجام ، چیکار میکنم ، چیکار میکنی ، چقدر سخت شده ، چقدر دلم برات تنگ میشه ، چقدر همه چی عوض شده ، یادم رفت با کی اونجا بودیم ، با کی توی اوج ناراحتیام اونجا بودیم ، امروز خوش گذشت  :)  

  

#65

من شنو ... شنو ... شنو ... شنو :


" دنیای ما اندازه ی هم نیست 

من عاشق بارون و گیتارم

من روزها تا ظهر میخوابم

من هرشب ُ تا صبح بیدارم

دنیای ما اندازه ی هم نیست

من خیلی وقتا ساکتم؛ سردم !

وقتی که میرم تو خودم شاید

پاییز سال بعد برگردم

دنیای ما ، اندازه ی هم نیست

میبوسمت اما نمیمونم

تو دائم از آینده میپرسی

من حال فردامم نمیدونم

تو فکر یک آغوش محکم باش

آغوش این دیوونه محکم نیست

صدبار گفتم باز یادت رفت

دنیای ما اندازه ی هم نیست "


رستاک - پاییز سال بعد

من نویس ... گم شدم :


دنیای آدما کوچیک شده ، خیلی خیلی کوچیک ، بعد میشینن و برای خودشون تعریف میکنن و ته دلشون خوشحال خوشحال میشه ! من نفرت دارم از این طرز فکر آدما ، این طور فکرا !

فکر مخدوش و بیمار من خسته شده و رو آورده به خنده های مصنوعی ، به حرفای تکراری ، به زندگی ِ آدمای عادی !

خدایا ... چیزایی که من دیدم و چیزی نگفتم ُ از ذهنم پاک کن ، دارم بیمار میشم :( ! دارم رنگ ِ خاکستری میگیرم ، دارم خود ِ خودمُ توی حرفای آدما غرق میکنم  ، گم میکنم ، من دارم هر روز بیشتر میبازم :( دارم هر رووز ساکت تر میشم ، هر روز خسته تر میشم ، هر رووز .... !


#64

من شنو ... الکی :  

 

" واسه ی دیدن بارون اشکام 

دوباره خاطره هامو سوزوندم 

ولی تو اینجا نبودی ببینی 

چجوری پای نگاه تو موندم " 

مازیار فلاحی -  رویای واقعی  

مکالمه ی من و آبجی کوچولو ی ریزه میزه : 

 

+ از "م" ممنوع چه خبر ؟ 

- نمیدونم ! خبری ندارم ازش !  

+ مگه میشه ؟ دختر عموش ُ که هر روز میبینی توی دانشگاه ! 

- آره ... ولی خبری ندارم ، دلمم نمیخواد بشنوم خبری ازش ، طاقتشم ندارم !

+ آره ، نری سراغشا ، اصلا ولش کن ، فکرشم نکن!

- باشه ، فکرشم (!) نمیکنم !  

 

من نویس ... آقا من ترشیدم :)) :  

 

لعنتیا انگار دنبالشون کردن :)) ، از هر در و دیواری خبر خواستگاری ُ نامزدی ُ عقد ُ عروسی میشنوم و پیش خودم فکر میکنم یا خدا ، یا من ترشیدم یا اینا خیلی خیلی خیلی هولن :)) !  

پسره فوق ِ فوقش قدش 150 یا شایدیم 151 باشه ، صورتش مثِ این بچه دبیرستانیاس ، پر از جوش ، بعد کارشم اینه که شعبده بازی کنه :)) ، یعنی من به این فکر نمیکنم که این چرا تو این سن و الان قصد ازدواج کرده ، الان دارم فکر میکنم آخه کدوم پدر و مادری بچشونو میدن دسِ این بچه ببره خوشبخت کنه :)) یعنی پیش خودم فکر میکنم که ... اَییییییییییییی :-& !  

  

خدایا به ما شوهری عطا بفرما قد حدود 190 ، سیکس پَک ، موهای کوتاه ، بعد یه شلوار کتون بپوشه ، با یه پیراهن مردونه ، بعد این آستیناشو تا بزنه تا آرنجش بالا ، بعد ما هی راه بریم و خوشمون بیاد ازش :)) ! هی ببریمش پُز ِشُ بدم لعنتیُ !   

 

ترس ِ بیماری از خودِ بیماری مرگ آور تر است ، من حالم خوب است و هیچ چیزی بد نیست :) !   

دوباره وزنمون داره کم کم کم میشه ، و ما بسیار گرسنه میباشیم ولی اصرار داریم که زود این بیماری را پشت سر بگذاریم برویم آلاچیق یک سیخ شیشلیک با استخوان با اون ماست های تازه ی محلی و نون داغ بزنیم به بدن ! بعله !  

  

دروغ چرا .... الکی امروز خوشحالم ، شاید چون الکی الکی امروز دانشگاهُ پیچوندم و نرفتم و کلاس برگذار نشد :) !

#63

من شنو .... با اینکه از پیشرو جدیداً خیلی بدم میاد از متن این آهنگه خوشم اومد :  

 

"خیلی از همسفرای من تو راهم نموندن 

بیخیالشون ؛ حتی اسمشون یادم نموندن  " 

 

پیشرو -  وقتی که من مُردم

من نویس... بعد از چند روز گرسنگی : 

 

امروز بالاخره یکم غذا خوردم ... بعد از اون بیماری ِ بیخود ... ولی جاتون خالی بسیار بسیار بد بود ! رفته بودیم ولیعصر با مامان خانوم و آبجی بزرگه و بعد جو بگرفته و گفتیم بریم رستوران ، نیست که اینجانب خیلی خیلی سالم هستم ، رفتیم و یک مرغ سوخاری اسپایسی خوردیم و تا الان داریم مثِ دیوونه ها میزنیم تو سر خودمون ، چون هم کهیر زده ایم ، هم دلمان دوباره درد گرفته و حالت تهوع داریم !!!   

به قدری فشارمون افتاده که خودمو به صرف یک لیوان چای داغ با یک مشت پر قند دعوت کرده ام ، اصلا تموم عشق چایی به این قند های خیلی خیلی خیلی گنده هست که قرچ قرچ صدا بده زیر دندون !   

امروز به یه نکته ی خوب پی بردم ... من شاید شاید شاید از این دانشگاه و جاشُ و همکلاسی ها و دانشجوها بیزار باشم ( م دار :)) ) ولی امروز داشتم یک کتاب میخوندم که دیدم وای من کجای کارم ؟ من عاشق رشته ام هستم ، عاشق قوانین و منطقشم ، عاشق اون اعداد باینری ایم ، عاشق اون #C  و عاشق .... ، مهم نیست ، مهم نیست که من چقدر از اون خیابونِ لعنتی دانشگاه خاطره دارم ، مهم نیست که چقدر از شیرینی فروشی ِ اونجا بیزارم ، مهم نیست که هر وقت از کنار اون مغازه رد میشم با اینکه دوست دارم برنگردم ببینم اون دختر خانومِ مو بلوند نشسته پشت دخل یا نه ؟ ولی بازم برمیگردم ! مهم اینه که من ، عاشق چیزی ام که دارمش ، مهم نیست کجاست ، مهم نیست کیا توشن !   

 

+ 27 مهر میریم موزه سینمایی ! :)  

+ 21 مهر میرم کلاس عکاسی ! :)

#62

من شنو .... :( :


" یه جایی توی قلبت هست

که روزی خونه ی من بود

به این زودی نگو دیره

به این زودی نگو بدرود "

گوگوش - نگو بدرود

من نویس ... شوخی   :


شاید این چند وقت فقط این پلاکارد پر از قلب تونست منُ اینقدر بخندونه ، مرسی آبجی کوچولوی دوس داشتنیه من ، مرسی که به صدم ثانیه ای نرسیده اخبار داغ رو برام ایمیل میکنی ( دو نقطه ستاره )  ! 


رمز داده نمیشه ... فقط برای یک سری از دوستان :)




بدبختی های ما !

 و حالا ما داریم به بدبختیهای خودمان میخندیم و لایک میزنیم و چقدر دردناک است ! :|




#61

من شنو ندارد .... سرم داره میترکه !


من نویس .... تنها .... تنها .... تنها :


تنهایی آنجایش درد دارد که شب دراز کشیدی روی تختت و چشمانت را میبندی و میخوابی ... نصفه های شب بیدار میشوی ... با سر درد ... دلت میخواهد گوشی ات را ورداری و به یکی اس ام اس بدهی و بگویی حالت خوب نیست ، مینویسی ... بعد میروی توی کانتک لیستت و میری پایین ، اول فیوریت ها را رد میکنی ، نه ، نه ، نه ، میرسی به A  میری تا پایین ، از اسمها میگذری و میگذری تا میرسی به آخر ... هیچی !

میزنی کنسل و میروی دوباره به اس ام اس ، دوباره کنسل ، میزنی NO  و بعد دراز میکشی روی تختت و میخواهی بخوابی و خوابت نمیبرد ! 

این روزها دوباره نه حوصله ی اس ام اس دارم ، نه تلفن ، نه فـــ یـــ س جان ، تنها امیدم به مَن نویس هست و هست ! 

هی خدا .... یکم اینورُ نگاه کن ! :) مرسی



از ( خیانت ) از فــ یـــ س جان :

همه ی کارهایت را بخشیدم...
جز آن تردید آخر هنگام رفتنت
که هنوز مرا به برگشتنت امیدوار نگه داشته

#60

من شنو ...دیروز ... توی ماشین ِ * :  

 

"باز یه شب پر غم 

باز تورو بونه کرده دلم 

کاش میشد مثِ قدیما باز 

بشینیم عاشقونه با هم 

من به همین دلخوشم 

که یه روزی عشق تو بشم 

تو میدونستی اگه بری 

من خودمو میکشم" 

 

مهدی مقدم - باز یه شب ِ پُر از غَم 

  

من نویس ... حالم از آدمهای رو مُــخ حالم به هم می خو رَ د !  

 

یک آدمیهایی  رو میشناسم که بلد نیستند درست پاچه خواری اساتید محترمه رو بکنند ، ولی جایش پیاده روی روی مخ ِ خسته ی مارا خوب بلد هستند  ... !

از ته کلاس گزارش میکنم  ( سر کلاس تایپ کردم ولی نیست که دانشگاهمون مثِ آکسفور و یل و براون بهترین امکانات تحصیلی رو داره الان میفرستم به دستتان )

رفته نشسته روی جای ماژیک  و یک در میون سوالات چرت میپرسد و ما این ته داریم حرص میخوریم ، حرص !  

استاد این چه جوریه ؟ اون چه جوریه ؟ آخه یکی نیست بگه لعنتی همین ده دقیقه پیش داشت این بدبخت برای همه توضیح میداد که .... !

مثِ چند ترم پیش که یکی از این سه نفر سر کلاس وسط درس ِ تخصصی یهو گفت : " استاد ما خیلی خوشحالیم که شما استاد ما هستید ، حالا دیگه مطمئنیم که میتونیم این درس و به بهترین شیوه یاد بگیریم!"  

من اون روز یادمه خودمو میزدم از دستش ! و نگاه با تعجب همکلاسی ها به من بَس جذاب بود !   بیچاره استاد ، رشته ی حرفاش به قدری بد گسست که دو سه دقیقه توی کلاس راه میرفت و فکر میکرد چجوری ادامه بده !  

حالا این ها به کنار ، موهایی دارد این بشر بس چرب ، بَس !!!!!! و فر :)) و از این کلیپس های نگین دار میزند و قشنگ میرود توی مخ اینجانب !  

و حرص در آور ترین قسمت قضیه این است که تیپ هایی میزند بس با هیکلش متناقض ! مانتو اش را خودم به شخصه دیدم به قدری تنگ است که دکمه هایش به صورت بگذار زنده بمانم شده بودند !  

خلاصه این شخص بس روی مخ ما هستند !!!! 

 

آخه خواهر من اون مقنعه ی مَنگو ی سرخابی ات ، اون جوراب سبز عروسکی  و کالج ورنی ات ، اون گل ِ سر دنبال دارت و آن گوشواره ی بلندت جایش در دانشگاه است ؟! :| خداوندا ، من قصد توهین ندارم ولی خدایی داشتیم ؟! خدایا این زمستان برف نبارون که این آدم دوباره شلوار جین گشاد را با نیم بوت نپوشد و پاچه هایش را در کفشش نکند !!!  

 

من یکم زیادی دارم سخت میگیرم ولی چقدر از دانشگاه بدم میاد ! کی تموم میشه :-<؟

#59

من شنو ... دیشب .... ساعت 5 صبح ... دقیق :  

 

ساعت پنج شده 

دلم بازم تنگ شده 

اما راه برگشت نیست 

چشمام میشن با یه لبخند خیس  

زدبازی - دلم تنگ شده  

من نویس.... تازه بیدار شدم :  

 

لعنت به تو خیابون ایران زمین !  

از فـــ ـــ س جان :

کـــــاش آدم هیـچـــــوقت نــفــہــمــــه،یہ حـــرفـــایے دروغ بـــــوده...!!!


من نوشت :


 :((

بخشیدن حق یک آدم هست ، حتی اگر او یک .... !

هی ... قبول داری که خیلی بدجنسی ؟ و خیلی خیلی زبونت تیزه ؟ و خیلی خیلی مغرور ؟

ولی امروز بخشیدمت ... بعد از چـــــــــــندین و چــــــــند سال بخشیدمت ! 

دوست داشتم بگم حقته ، ولی نیست ...  ، گذر عمر منُ بزرگ کرد یا تورو ؟!  

دلم نمیخواد اینجوری بشی ، ولی .... !  

دعا میکنم که فراموش نکنی چیزهایی که برات مهم هست ... 

بعد از چند سال قهر امروز توی دلم باهاش آشتی کردم :)

#58

من شنو .... امروز صبح ... بعد از اولین خواب ِ آروم این هفته : 

 

" این روزا دنیا واسه من  

از خونمون کوچیکتره 

کاش میتونستم بخونم 

قدِ هزارتا پنجره " 

 

سیاوش قمیشی - طلوع

من نویس ... یک ترم جدید : 

من حالم بهم میخوره از این روزهایی که میدونم فردایش چیز ِ خوبی در پیش ندارم ، من حس ِ خفه  شدن دارم و دارم اینجا دست و پا میزنم و آرزو میکنم  که کاش کاش کاش امروز دنیا تمام شود !  نمیفهمید حس ِ منُ و کاش هیچ وقت نفهمید!

اصلا دلم میخواد مثِ برناد یه ساعت داشتم و یه کلیک میکردم و تموم دنیا وایمیستاد ، واسه ی همیشه و منم واسه ی همیشه همین امروز میموندم ، مهم هم نبود تنها میبودم ، دلم نمیخواد ساعت جلو تر از الان بره و من وارد فردا بشم ، من از فرداها بیزارم ... امروز را میخواهم ، نا تمام ! 

من خسته ام و میترسم اتفاق بیافتد چیزی که بیشتر از همه ازش میترسم !    

مثبت فکر کن ! همه چی بهتر از اون چیزی که فک کنی اتفاق میوفته ! حداقل به این اعتقاد دارم :)

 

مکالمه ی من و مادر ... چند روز پیش : 

 

+ "م " ممنوع خب اون رو میخواست ، وگرنه تو رو هم دوست داشت!  

- مامان ، فکر کردی من اگه یک درصد احتمال میدادم اون رو نمیخواست و دوست نداشت میذاشتم یک شب راحت بخوابه ؟! اون رفت پی ِ عشقش ، منم بخشیدمش ، فقط ناراحتم که دروغ گفت ! 

+ خب شاید از همه ی الان ها میترسید !  اون فکر میکرد همه چی با "م" ممنوعش تموم شده ، فکر میکرد تو واقعی هستی براش، فکر نمیکرد اینجوری بشه !  

- میدونم ، حقُ خیلی وقته بهش دادم !  

+ خیلی خوبه که راحت بخشیدیش !  

- من رفتنش رو بخشیدم ، دروغ ِ بزرگش رو نبخشیدم !  :) 

GG - S5 - E6

 
Chuck : I'm sorry for losing my temper the night you told me Louis proposed to you. I'm 
sorry for not waiting longer at the Empire State Building. I'm sorry for treating you like property. I'm sorry I didn't tell you I loved you when I knew I did. Most of all I'm sorry I 
gave up on us when you never did 
  Blair: Thank you 

 

من، یک ایرانیه متعجبم !

یارو بیماره ، بیمار !  

دو نقطه یه خط خیلی خیلی گنده !  

بعد یه سری خل و چل رو هم دنبال خودش راه انداخته ... و من هنوز در تعجبم و هی وبلاگشُ بالا و پایین میکنم و دنبال یه نشونم که بگه اینا واقعی نیست و شوخیه !  

یارو یادش میره کارو انجام بده خودشو یک ساعت تنبیه میکنه !؟  

بعله دیگه ... حقمونه اصلا ... بخدا حقمونه ! 

همه اونور دنیا دارن بحث میکنن آیفون 5 این امکاناتُ داره و آیپد 3 این امکانات ، ما اینور داریم وبلاگی میخونیم که یک دیوانه خودش و آدمارو تنبیه میکنه و   هنوز که هنوز ِ ته دلمون خدا خدا میکنیم که واقعی نباشه ... نخندید ... گریه داره !  

دیوانه نوشته علایقم تنبیه بدنی نوجووناس !  

کاش میشد شوخی باشه ... کاش ...  

خدایا از کجا به کجا رسیدیم !! :|  

اینم وبلاگ عجوبه ی ما : شهر تنبیه

یک روز پر مکالمه ... !

  - من 

+ یک دوس ِ مجازی

 

+ هی ، برو بخواب !

- توی برنامه ام وقتِشو ندارم 

+ مگه چیکار میکنی ؟ 

- هیچی ! 

  

- من  

+ م دار عزیز   

- کی میری دانشگاه ؟ 

+ نمیدونم ، هشتم ، دوست ندارم برم! 

- مگه نمیدونی من خیلی مشتاقم برم؟ 

+ میدونم :)) 

- خوبه ! 

 

- من 

+ آقای وکیل

 

- هوشَ !  

+بنال 

- بمیر 

+ مُردی 

- ایشاا.... 

+ ایشاا.... 

- بای  

+بای 

  

- من 

+ فراری 

 

+ سلوم آبجی ، برنامه ی پنج شنبه پیچید ! 

- اوکی ، ایشاا... یه روز دیگه  

+ انشاالله !  

 

- من 

+ پدر گرام  

 

+ نوشابه یا ایستک ؟

- هیشکدوم 

+ پس نوشابه !  

 

- من  

+ مادر 

 

+ ناهار خوردی ؟ 

- نه  

+ میخوری؟ 

- نه

#57

من شنو ... آخرین هفته ی  فروردین 91 :   

" باز یه بغضی گلومو گرفته 

باز همون حس درد ِ جدایی 

من امروز کجامو ؟  

تو امروز کجایی ؟!  

حال تو بدتر از حال من نیست 

پشت این گریه خالی شدن نیست 

همه درد دنیا ... 

یه شب درد من نیست " 

احسان خواجه امیری - کجایی ؟

من نویس ... یک مخ ِ بیمار : 

دلم میخواد بشینم و فیلمای قدیمی ببینم ، لاو اِستوری ، تایتانیک ،   گان ویت دِ ویند ،  اصلا دلم میخواد بشینیم سریال های جدید ببینیم ، برام مهم نیست گاسیپ گرل باشه و ببینیم چاک و بلیر با هم میمونن یا نه ، یا سی اس آی که بفهمم قتل ها چجوری انجام میشه ، یا اصلا منتالیست که ببینیم آخر این ر ِد جان کیه یا ..... ، یا دلم میخواد بشینم کتاب بخونم ، مثِ قدیما ، عاشق کتابای هری پاتر بشم و باهاش بزرگ بشم و برم هاگوارتز و توی دوئل هاش شرکت کنم و از مالفوی بیزار بشم  ، دلم میخواد بشینم دوباره سینوهه رو بخونم و حسشُ درک کنم  وقتی که خونه رو میفروشه یا وقتی که جمجمه ی آدمارا وا میکنه وقتی که پدر و مادرش رو مومیایی میکنه  ، یا دلم میخواد حتی بشینم و کتابای مودب پورو بخونم ، منم با شخصیت های خندونش بخندم و عاشق دخترک ِ داستان بشم ، دلم میخواد ، دلم میخواد بخوام که همه ی این چند ماه رو فراموش کنم ، همه ی این چند سالُ همه ی اون زخما و جای زخما ، همه ی دردایی که کشیدم هیشکی جز خودم نفهمیدم ، همه و همه و همه  ، دلم میخواد بشینم و فیلمهای قدیمی ببینم ... :)  

#56

من شنو .... تو تاکسی ... امروز ... فاطمی به آریاشهر  : 

 

"  خواستم بهت چیزی نگم 

تا با چشمام خواهش کنم 

درارو بستم روت تا 

احساس آرامش کنم 

باور نمیکنم ولی 

انگار غرور من شکست 

اگه دلت میخواد بری 

اصرار من بی فایده س " 

شادمهر عقیلی - انتخاب

 

من نویس ... دو نقطه یه پرانتز بسته  :  

  

شدم شبیه این بچه های تُخس که از توی پنجره ی ماشین آویزون میشن بیرون و به همه ی آدمها دست تکون میدن و همه برای شادی دلم دستاشونو میارن بالا و تند تند تکون میدن و منم خوشحال میشم ... یک حس ِ شیرین و تلخ  ،  مثِ حس ِ آدمی که بهش ترحم شده !   

شدم شبیه این آدمایی که میشینن واسه همه ابراز وجود میکنن و میگن و میگن و میگن ولی خودشون هیچ پیشرفتی ندارن !   

شدم شبیه این کتابخونهایی که میخونن و میخونن ولی درک نمیکنن ، این همه خوشی و ناخوشی رو یه جا درک نمیکنن !  

شدم شبیه این روانشناسا که به همه چی منطقی نگاه میکنن نه از روی احساس ، احساس رو نمیتونم توی خودم پیدا کنم !  

شدم شبیه کشتی تایتانیک ، صبح ها قوی و با شکوه و بزرگ  اما شبها با کوه یخ خاطرات غرف میشم !  

شدم شبیه عقربه ی ثانیه شمار ، تند تند تغییر عقیده و فکر میدم !    

اصلا شدم شبیه Bad Luck Brain ، همه چی ازم رو برگردونده ، حتی خودم !

  

 

غریب نوشت ... قبر نوشته ها   :  

 

" جای این تابستان توی روحم درد میکند، آن بیداری ها و آرزوی خواب مرا سخت پژمرده کرده است و هر چه بود بگذشت که بگذشت و حسرت این تابستان را هیچگاه نخواهم خورد. فقط میگویمت خدانگهدار " 

وقتی می خوای یه رابطه رو کات کنی.
درست کات کن.
لگدکوبش نکن.
بذار برو.
اما داغونش نکن.
با احساسش ،
فکرش ،
اعتمادش و غرورش بازی نکن.
چون بعد از رفتن تو فقط غمگین نمیشه
تا سالها باید با یه ترس لعنتی زندگی کنه.
و نمیتونه دیگه به هیچ کس اعتماد کنه
حتی برای یه دوستی ساده

ما اصلا کی وقت کردیم اینهمه بدبخت بشیم؟؟ من که سنی ندارم!

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

از( آدم به طعم عادت ) فـــ یـــ س جان:

دختری را دیدم
آهنگی را گوش میکرد که میگفت . . .
دنیا اگه تنهام گذاشت تو من و انتخاب کن . . .
نزیک تر بهش شدم
آهسته آهسته قدم بر میداشت

زیر لب پوس خندی میزد و چشمانش پر از اشک میشد
دوباره محو آهنگش شدم
باور نمیکنم ولی انگار غرور من شکست
اگه دلت میخواد بری اصرار من بیفایدست

رفتم نزیکتر
صورتش پر از اشک بود
پر از یاس و نا امیدی
رفتم پیش او
در گوشش گفتم
آن بنده من لایق تو نبوده است
که چشمانت را پر از اشک کرده است
و حال او در آغوش دیگری خفته است
بدان بدان که هر بار کسی را در آغوش میگیرد
چشمان درشت و پر اشکت جلوی چشمانش است
او دیگر شرم دارد
شرم دارد بگوید تمام خود را مانند گذشته سهم من کن
آرام باش !!
تنها هستی اما بدان
او از تو تنها تر است ای بنده من !!

#56

من نویس ... من ازت نمیگذرم (!) :


آره آقای چیز ، تو که امروز اومدی گند زدی به تولد و جشنمون توی یه کافه ته ته یه پاساژ ناشناس ، میخواستم بگم اون عکسایی که از ما گرفتی ، اون استرسی که به تن و بدن ما انداختی ، اون تهدیدهایی که کردی ، اون دست بندی که زده بوده به کمرت و دم به ثانیه هی اشاره میکردی بهشون ،همشون سرت میاد ، چون انقدی که ما رو ترسوندی ، همون قد تو دلم دعا دعا کردم سرت بیاد و حالت گرفته شه  :| !

لعنت بهت ، لعنت !


من شنو ... توی کافه مثلث :


" نه خوبیم ، نه بدیم

همدیگه رو بلدیم

دنیا داره میرونه

رو صندلی عقبیم "

زدبازی - سیگار صورتی

#55

گفتم که ... من شنو نَـــ دا ره !  

مکالمه ی من با یکی از دوستان ( :| ) : 

+ با یکی دوست شدم ، خیلی آدم خوبیه !  

- مبارکه ! 

+  خوب خرج میکنه !  

- خوبه ! 

+ بی ام دبلیو داره !  

- آفرین ، خودش خریده ؟!  

+ نه ، باباش بهش داده ، برای قبولی توی دانشگاه ! 

- ااا ؟! چه خوب ، چی قبول شده ؟ دکترا  ؟ روزانه ؟ تهران ؟!  

+ نه ، کاردانی به کارشناسی ، آزاد ، شهرستان !  

- :|  

+ :) 

من نویس ... یکی اینجوری ... یکی اونجوری : 

 

حقشه بهش بگن آهن پرست .... آدمی که ایده آل های دوستی و رابطه اش پول و ماشین باشه همون بهتر که توی خیابون و شهر و ... صداش کنن آهن پرست :) ! 

ما که حسود نیستیم ، خدا بهشون زیادترشم بده ...  

ما همون کالجمونو با صدتا بی ام دبلیو  طاق نمیزنیم ، حداقل پولشو خودمون در آوردیم ... منت کسی سرمون نیست :)   

#54

من شنو ... نداره ، جدیدا هرچی آهنــگ گوش میدم حالم بد میشه و حالت تهوع بهم دست میده!


من نویس ... سکوی پرواز:


وقتی امیدی نداری توی یه جا بمونی پر پروازتو باز  ِ بازمیکنی و میپری ... مهم نیست کجا  ، چرا ؟ مهم اینه که وقتی دلت نیست باشی ... باید بری ! هر جا که میخواد باشه ...

من عاشق ایرانم ، عـــآشِقــــــ !

عاشق تهران و خیابونای کثیفش ، فرحزادش ، هوای آلودش ، برج میلادش، کافه های پر از دود سیگارش ، سینماهاش ، پارکهاش ، آدماش ، ماشیناش ، .... !

عاشق شیراز و حافظیه اش ، رستوران صوفی ، دروازه قرآن ، تپه ی تلویزیون ، .... !

عاشق شمال و دریای بد بوش ، اون صنایع دستی چوبی ، زیتون پرورده ، رب آلوچه و انار ، لواشکها و ..... !

عاشق کیش و دمای شرجیش ، اون درخت گنده اش ، اون خلیج تا ابد فارس ، اون پاساژهای خنکش و .... !

عاشق اصفهان و  لهجه های قشنگشون ، سی و سه پل ، پل خواجو ، گز ، ... !

عاشق مشهد و امام رضا ، قره قوروت ماست ، تسبیح ها و مهرها و اون عطرای بوی گلابش ، ...!

عاشق کاشان و حمام فینش ، گلاب گیری توی بهار و عطرای مخصوص چایش ، .... !

عاشق سرعین و اون آب گرمای بوی گوگردش ، عسل های نامرغوب و مرغوبش ، هوای خنک و ..!

عاشق همدان و غار علیصدر و اون قندیلاش ، ... !

ولی وقتی به یه جاییت رسید موندن فایده نداره :) میری که نفست دوباره در بیاد و اون نیمکره ی راست مغزت دوباره آروم بگیره و تو شب ها بخواب بری :) ! 

شدید منتظرم درسم تموم شه :)

بی مکانی

وقتی یک رابطه تازه تمام می شود کنارغم تمام شدن اش دردی هست که من اسمش را می گذارم " بی مکانی " ؛

این یعنی طرف مقابلت که از این ثانیه به بعد دیگر پارتنر نیست ولی همچنان موجودی ویژه است و تو دوست اش داری ،و تو نمیدانی او را باید کجای زندگی ات قرار دهی . این بی مکانی معمولا توی رابطه هایی است که ناب بوده و بعد از مدتی هر دو نفر دیگر نخواسته اند ادامه اش بدهند به هر دلیلی ؛ یعنی فرد هنوز برایت یک عزیز است اما از دست رفته ... معشوق/معشوقه اش نیستی دیگر ولی در ردیف دوستانت هم قرار ندارد یعنی نمی توانی از فردا که مثلا به او زنگ زدی مثل بقیه با او حرف بزنی ... این بی مکانی اما درد دارد؛ اینکه مثلا وقتی برایش تکست می دهی که حالش را بپرسی نوشته ات را باید بارها پاک می کنی و فعل ها و کلمه ها را جابجا کنی ... برای یک دوست معمولی می نویسی ... معشوق/معشوقه اش هم دیگر نیستی که بی دریغ کلمه نثار کنی و کم بیاوری ... اسمش را از مموری موبایلت حذف نمی کنی اما شاید فرم اسم را تغییر بدهی .مثلا آن میم مالکیت را برداری یا بگذاری اش توی فیورت گروپ دوستانت ... این بی مکانی است که باعث می شود به خودت بگویی دیگر زندگی خصوصی اش به خودش مربوط است ولی هنوز معده ات درد بگیرد وقتی بدانی با فلانی خوابیده است ... روز و شب دیگر زنگ نزنی هفته ها حتی ، اما یواشکی و کنجکاو نوشته ها یش را بخوانی و اشک گاهی چشمانت را پر کند ... بی مکانی مجبورت می کند یادگاری هایش راجمع کنی که جلوی چشمت نباشد ولی گاهی بروی سر وقت جعبه یادگاری و دست خط اش را نگاه کنی و دوباره بگذاری اش جایی که تا مدت ها نبینی.

تمام شدن رابطه باعث نمی شود یادت برود تکیه کلام ها را ، عادت ها را ، علاقمندی ها را .... من بی مکانی ها را دوست دارم حتی اگر گلویم را بگیرد و یک لایه اشک چشم هایم را تار کند ... بی مکانی جایی است که خودت را روی خاطره ها پرت می کنی و غرق می شوی ساعت ها، روزها و وقتی تمام شود دوباره پوست می اندازی ... خودت را آماده می کنی که یادت بیاید بزرگ شدن خیلی سخت است. خیلی!!!

 

#53

من شنو ...امروز ...  توی سالسا : 

 

" اگه اون که کنارته 

تورو بیشتر از من میخواد 

اگه با همون راحتی 

اگه باهات راه میاد 

اگه روزگار بد 

تورو ازم گرفته 

اگه خاطرات خوبمون 

از خاطرم نرفته 

خوشبختیت آرزومه 

حتی با من نباشی 

حتی از خاطرهام جدا شی " 

سیامک عباسی - خوشبختیت آرزومه 

من نویس ... یک ایرانی تمام عیار :  

چرا باید یه کمر بند فِـــیک مَنگو نود هزار تومن باشه ؟! ما ایرانی های گوش دراز ذوق مرگ بشیم که OFF خورده و میتونیم بخریمش هشتاد و نه هزارتومن ؟ چرا ما ایرانیا باید با مشت و لگد بپریم توی مغازه ها و به همدیگر مشت بزنیم تا بتونیم کیف های مدل 2010 هرمس رو بخریم  و بعد برویم جلوی دوستامون پز بیایم که آره کیفِ هرمس دستم است در حالی که اصلا دو سال هست که حتی خود هرمس اینارو نمیزنه و از چرخه ی مد اینا رو خارج کرده ؟؟؟  چرا اصلا باید یک کیف کج و اسپرت آدیداس 50 هزارتومن باشد و بعد از یک روز استفاده این بغل هایش پوست پوست شود و مردم دلشون نیاد بندازنش دور ، و هی استفاده کنن و فکر کنن خوشتبپن چون کیفشون مارکه ؟!  

چرا بعضی از مدل های زارا را خود زارا نمیدونه زده ؟! :دی

واقعا چرا ما ایرانیها فکر میکنیم زرنگیم  که میتونیم مارک پوش باشیم با اینکه میدونیم ، میدونیم ، میدونیم که این اجناس با یک جمله ی  MADE IN CHINA همراه هستن ؟! اون هم از درجه سه ها !  شما واقعا فِکر میکنید مثلا کوله پشتی آدیداس مدل 2012 ای که تو ایران هست اصله ؟! واقعا اگه اینجوری فکر میکنید باید براتون متاسف بشم :)  

از( لحظه هایی که دوستش ندارم) - فــ یـــ س جان :

خـــــــدایا ...

اینقد توو خودم ریختم ؛

که از سرمم گذشت ....

دارم غــــــــــــرق میشم !


دســـتت کجـــــــاست ... !!!

#52

من شنو ... یک شب سرد زمستانی ... فرحزاد  : 

 

"نرفته یاد تو هنوزم از سرم 

نمیتونم من از تو ساده بگذرم 

گلم تو آخرم با چشمای ترم 

گذشتی از منُ نکردی باورم 

میشد که یکمی ، میشد که یک دمی  

میشد که لحظه ای ، بگی که یکمی و یک دمی به فکرمی 

بیا با اون نگات ، بیا با خنده هات  

سکوتُ بشکن ُ ، بگو منم دوست دارم ُ میمونم باهات" 

علی اصحابی - میشد که

  

من نویس ... یک حس گمشده : 

من هیچوقت نه آکواریم میخرم ، نه ماهی :| ، من توی کوچه پس کوچه ها و آکواریوم فروشی ها گم شدم ... من گم کردم حس گــَس دوست داشتن را ... در لابه لای شاخه های خشک پارکِ نهج البلاغه ، در بین کوچه های آرش و ابراهیمی ، در سردار جنگل ، در ماشین های تیزرو سفید رنگ ، در طعم شیرین کیک های شکلاتی بی بی ... در شکلات گلاسه ها و شکلات شیک ها ، در سیگار ها و در قلیون ها ... من گم کردم و نمیتوانم پیدایش کنم ... خدایا ... قسمت میدهم به همان قاصدک هایی که با دل کودکانه ام ... از لابه لای بوته های فلفلت پیدا میکردم و آرزوهای کودکیم را در گوششون میگفتم و فوت میکردم که برسه بهت ... خودت پیدایش کن !   

 

امروز روزه سکوتم شکست اما من نمیتوانم حرف بزنم ... ریه ام میسوزد و سرم درد میکند ! 

راستی نیم کره ی راست مغز واسه چه هر روز و هر ثانیه درد میکنه ؟! علتش که خطرناک نیست ... هست !؟

#51

من شنو ... هرشب : 

 

" ساعت پنج شده 

دلم بازم تنگ شده 

ولی جای برگشت نیست 

چشمام میشن با یه لبخند خیس ... " 

زدبازی - دلم تنگ شده

 یک مکالمه ی  : 

+ چند روزه نخوابیدی ؟ 

- چند روزی میشه‌ !‌ 

+ باز که بهم ریختی تو !

- نه ! فقط خوابم نمیبره .

من نویس : 

 

یک عدد تل فست میخوریم و دوتا اکسترا ! 

#50

من شنو ... هرسال ... هفته ی آخر شهریور :  

"دوباره کنار آب ، زیر ستاره هاییم  

خوشحال از اینکه تو بهترین سه ماه سالیم  

تنها مشکل اینه که تحت فشار خوابیم 

همه چی عالیه ولی اگه بذاره پاییز 

چرا میره جلو عقربه هی 

متنفرم از ته دل 

من از اول مهر " 

زدبازی - تابستون کوتاهه

من نویس ... یک مخ آماده ی تــَــرک : 

تو باید بخوای از دستش خلاص بشی ، یعنی مثلا بخوای ترکش کنی ، باید یه حرفی باشه ، یه حرکتی باشه که تو رو منع کنه ، مثلا بره توی مرکزی ترین قسمت مخت و تو انقد با خودت و همه لج کنی که قانع بشی که باید ، باید ، باید اونُ ترک کنی ، حالا که چی که هست ، عادت های روزانه ، آدمهای روزانه ، .... ! تو باید بخوای که ترک کنی  و راحت باشی ، وقتی بخوای همه چی آسون میشه  

 

شنبه ، ساعت 7 و نیم صبح (!) خدایی دوباره حس یه بچه مدرسه ای بهم دست داده :)) ... با اینکه از دانشگاه و همه چیش متنفرم ولی دلم تنگ شده :| ! خدایا مخ چت من ُ خودت نجات بده !

#49

من شنو ... الان :  

Escaping nights without you with shadows on the wall
My mind is running wild tryin hard not to fall
You told me that you love me but say I’m just a friend
my heart is broken up into pieces
Cos i know i’ll never free my soul
it’s trapped between true love and being alone
When my eyes are closed the greatest story told
 I woke and my dreams are shattered here on the floor 

Enrique Iglesias - Why Not Me
 

من خوان ... سر کلاسهای کنکور : 

-63-  

خیابان طالقان ی یک طرفه است . می رویم پایین تر و از خیابان سمیه دوباره می آییم توی طالقانی ، شاید یادت رفته باشد و آن دیوار های آجری برایت چندان آشنا نباشد . میبینی که دیوار خیلی طولانی است . تا چشم کار میکند دیوار است . روبه روی در بزرگ نگه میدارم و تو عقاب سنگی میبینی که روی دیوار کنده شده و دیگر خطوط ظریف کنده کاری شده اش را از دست داده ، ولی هنوز هم میشود نزدیک ترین جا به وطنت .  خاموشت میکنم و یکی دو ساعت تنهات میگذارم و خودم میرم خانه ی هنرمندان که همان نزدیکی است . باید سالهای کودکی ات را به یاد بیاروی . سه سالت بیشتر نبود که این سفارت خانه دیگر جزیره ای آمریکایی در دل تهران نبود . از دیوارهاش بالا رفتنتد و بعداً شد لانه ی جاسوسی . باید خوب به پرچم هایی که دورتادور زده اند توجه کنی . یا زهراها و یا حسین ها ، یعنی که اینجا آمریکا نیست . ریپ بزن ، ترمز ببر . هرکاری خواستی بکن . من آنجا کاری با تو ندارم . خانه ات نیست ،ولی خاطره ی دور خانه ات که هست . خوشحال نشدی شورلت ؟ 

-103- 

از جیب پالتوپوست قیمتی اش جعبه ی مثلثی شکلاتی تابلرون را بیرون می آورد و جلوت میگیرد . میگوید : آشتی ... تو عشوه خرکی می آیی و ابروت را بالا میندازی و میگویی : نچ نچ .... میگوید این که رشوه نیست ، پیام عاشقانه است خنگ خدا ... تو نیشت تا بناگوش باز میشود .عاشقها همیشه میتوانند دوتاگوش مخملی روی سرت سبز کنند . میگویی : عاشق جان ، حالا بیا یه ماچ برفی ... بعد از کلی فرنج کیس باشدت ، تکه ی گنده ای از شکلات عاشقت  میکنی . شکلات را با دندان نصف میکنی و نصف بیرون مانده را به عاشقت میدهی . همه چیز در زندگی باید fifty - fifty باشد .  

یوسف آباد ، خیابان سی و سوم - سینا دادخواه

 

من نویس ... فهمیدن یک حقیقت تلخ : 

 

تو نمیفهمی چه داشتی ، اینکه گاهی مینشینی روی صندلی کافه ی شریمپی و برای خودت دلستر لیمو سفارش میدی و به آهنگ Hotel california - Eagles گوش می دهی و یک سیگار روشن میکنی و از کافه چی برای خودت یک زیر سیگاری میگیری ، اینها نشون میده تو یه چیزیو داشتی و دیگه نداری ...  !

تو نمیفهمی چه داشتی ، وقتی که توی سفره خانه ی عمو رضا مینشینی و دستت را دور همراهت حلقه میکنی و قلیون لیمو و نعناع معروف را سفارش میدهی و میکشی و میکشی و میکشی ! 

تو نمیفهمی چه داشتی ، وقتی میروی سمت پارک پرواز و صدای موتور گشت پلیس رو میشنوی و برمیگردی به صندلی کمک راننده ات نگاه میکنی و میبینی کسی نیست ! 

تو نمیفهمی چی داشتی، وقتی میروی سمت بلوار دریا ، میدان کوثر ، بغل همون دکه ی روزنامه ای و کسی نیست به تو بگوید " برو بالا ، از این خیابان برو بالا دیگه ، دیدی گفتم بلدم ؟ " !  

تو نمیفهمی چه داشتی وقتی توی پارک میعاد می ایستی یا میروی سینما پردیس زندگی و دلت میخواهد فیلم خنده دار ببینی و میفهمی نیست ، نداریش !

تو نمیفهمی چقدر تنها شده ای  ... بفهم :) !   

نمیدونم اینکه کم میخوابم خیلی خیلی داره رو مخم تاثیر میذاره یا اتفاقات اخیر ، فعلا فقط میدونم خیلی خیلی خسته ام !   

جدیدا خیلی فلش بک دارم ... خیلی !  

#48

من شنو ... امروز توی شریعتی :


" میدونم باید برم

میرسیم آخر به هم

من و تو

عزیزم بذار برم

میرسیم یه جا بهم

میخوابیم کنار هم من و تو

من و تو

هر جا برم با هرکی برم

توی فکرم مال تو ام"

زدبازی - زمین صافه

من نویس ... یک سری آدم خیلی خیلی شاد :


اینکه تو منُ میبینی که توی اسنایپر جیغ میزنم، از شادی، چیز خیلی عجیبی نیس ، اینکه من عاشق ماشین بازی و سفینه هستم هم چیز عجیبی نیست ، من عاشق اون تیکت های مسخره ی سرزمین عجایبم ، البته امروز سرزمین عجایب نرفتیم !

هه ، جای همگی خالی ، کلی جایزه بردیم ، کلی خندیدم ، کلی !!

کلی شرط بندی کردیم ، کلی خندیدم ، کلی ماشین بازی کردیم ، کلی ، کلی ، کلی !

اصلا من خیلی خیلی هم آدم شادیم و پر انرژی !

اصلا هم سینما پنج بعدی مثِ قدیم نبود ، بیشتر خوش گذشت !

اصلا تیرامیسو مثِ قدیم خوشمزه نبود  ، خیلی خیلی بدمزه شده بود !

مهم نیست توی کافه ویونای شهرک باشیم یا ونک ،  یا توی شبهای دریا ، یا حتی توی فرحزاد ، یا کوهسار یا حتی دربند ، مهم نیست من توی ولیعصر راه برم یا توی خیابونای کثیف انقلاب یا توی کوچه پس کوچه های شهرکمون یا حتی شهرک غرب ، مهم نیست من بشینم توی اون آلاچیق های پارک گفتگو یا بشینم روی تاب های نهج البلاغه یا بخوابم زیر آفتاب تا سیاه بشم ! مهم اینه که من امروز ، خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی بهم خوش گذشت !

مهم اینه حتی توی روزهای پایانی تابستون من هنوز اصرار دارم لذت ببرم ، اصرار دارم زنده باشم!

میدونین یه چیزیُ ؟! من خیلی خیلی سخت میگرفتم ، باید راحت بود ، با غریبه ها خندید ، شوخی کرد ، لبخند زد ، بازی کرد ، باید بشینی و راحت با آدمها صحبت کنی ! 

سخت اما به موقع فهمیدم ، هیشکی ارزشش رو نداره تو زندگیتو براش استاپ کنی ، باید بری جلو ، به قول آقامون مهراد هیدن : " نباید وایسم ، باید برم جلو تر، نباید وایسم ! " 


راستی کی پایه پینت بال هست ؟!

#47

من شنو .... هی روزگار : 

 

"عاقبت جدا شدن دستای ما 

گم شدیم تو غربت غریبه ها 

آخر اون همه لبخند و سرود 

چشم پر حسادت زمونه بود  "

 سیاوش قمیشی - بی تو

 

من نویس ... یک سری چیز در مورد رابطه با دخترا :

 

تو باید بفهمی که یک دختر کالا نیست ، یک دختر بازیچه ی دست تو نیست که تو یک روز دوستش داشته باشی ، یک روز نه ! 

تو باید بفهمی که یک دختر خیلی چیزا یادش میره جز قولایی که بهش دادی ، وقتی بهش قول میدی مواظبشی ، باید باشی ، باید !!  

تو باید بفهمی که یک دختر شاید مغرور باشه ولی وقتی به تو که میرسه و غرورشو میذاره زیر پاش و بهت میگه مواظب خودت باش ، یعنی براش مهمی ، یعنی تو فرق داری ! 

تو باید بفهمی وقتی که یک دختر برای تو ناز میکنه ، لوس میشه ، شاید حتی قهر میکنه میخواد باشی ، میخواد بهش محبت کنی ، نباید همه چی رو که به زبون آورد !  

تو باید بفهمی رنگ لاکِ دستش عوض شده یا امروز آرایشش فرق کرده ، یا موهاشو کوتاه کرده ، یا لباس ِ جدید خریده یا حتی گوشواره جدید انداخته !  

تو باید بفهمی چی  میگی ، حرفات فقط شنیده نمیشه ، میره تو مغز یک دختر و پردازش میشه و میاد بیرون ، تو باید اینارو بفهمی  !  

تو باید بفهمی که اون دوست داره گاهی خودشو به تو بچسبونه چون میخواد تو باشی ، بهش برسی !   

تو باید وقتی باهاش بیرون هستی ، یا حتی نیستی کسیُ جز اون نبینی !

تو باید هر روز صبح بهش زنگ بزنی ، بهش اس ام اس بدی ، سلام کنی ، تو باید بعد از اون بخوابی !  تو باید شب بخیر آخر رو بگی !!!

تو باید وقتی حتی سرت شلوغه براش وقت پیدا کنی !  

تو باید دستشو توی ماشین بگیری ، تو باید انقد عطر بزنی که دستاش بوی عطر تورو بگیره  که وقتی ازت جدا شد ، دستشو هی بو کنه و هی ته دلش بلرزه !

تو باید دیووونه بازیاشو تحسین کنی ، هر دختری جلو هر آدمی دیوونه بازی در نمیاره !  

تو باید گاهی موهاشو از صورتش بزنی کنار ... دخترا این چیزارو دوست دارن !  

درک کن !  

مطمئن باش دختر هم این کاراتو میبینه ، میفهمه که تو دوستش داری ، نمیخواد همیشه بگی دوستش داری که !    

  

 

بیکاری زده به مخم ، همش دوباره نت !!  

شدیدا الاف تشریف دارم ، کم مونده دیگه برم به مامانم کمک کنم تو کارا خونه ، کمـــــــــــــــک دارم خفه میشم از فکر و خیال :دی

#46

من شنو ... چند ماه پیش  .... من و فــ یــ س جان و یک عکس خیلی خیلی عذاب آور : 

 

" همیشه بی تو با فکرت تنهایی سرگردونم 

نمیدونم تو نباشی دیگه از چی بخونم" 

مهدی مقدم  - بی تو میمیرم

مکالمه ی من با یک بچه ی 6 ساله توی استخر :  

+ وای تو چقدر شنات خوبه مانیا خانوم !
- تو مو نداری ؟!  

+ چرا دارم ، واسه چی میپرسی  ؟!  

- آخه مو نداری ! از کلاهت مو بیرون نزده !   

+ :)))))))))))

من نویس : 

 

امروز دوباره عاشق تهران شدم :) ! 

#45 .... آقای وکیل !

 من شنو ... ( یک آهنگ پر از خاطره :)) ) :   

  

" ای تو غریبِ آشنا   

ای بی مروت تا کجا 

میخوای بدی ادامه تو 

تا انتهای جاده ها 

حسادت هم حدی داره 

کی دست تو دستات میذاره 

تو این زمونه ی پلید 

محبت معنا نداره " 

خواننده :)))))))))))))))

من نویس .... از ته ته ته ته ته دلم :  

اصلا تو باید باشی،  با همون عینک زشتت ، با همون ریش مسخره ات ، و من برات حرف بزنمُ بزنمُ بزنم تا حس کنی داری خفه میشی !  

تو باید باشی بگی که خنده ات قشنگه و منم برات یه لبخند از ته ته ته ته دلم بزنم :) و بعد دوباره معصوم و مظلوم بشینم تا تو باز صدات در بیاد و بگی معصوم بهت نمیاد ، شَــر باش و من دوباره بخندم .... از ته ته ته ته دلم تا تو اون لبخند کجتو بزنی !  

اصلا تو باید باشی که من هر هفته ، هر ماه ، هر سال باهات قهر کنم و تو هم با من قهر کنی !  اصلا دوستی ما معنی نمیده بدون این قهرا ، بالاخره زووود از همه خسته میشیم و دوباره قهر میکنیم ! قبول داری این قهرا دوستیمونو خیلی خیلی محکم کرده ؟!  

اصلا تو باید باشی که من بدون هیچ ترسی بگم : " برو ، حوصله ندارم ، خدافظ . " و تو بدون هیچ چون چرایی یک چشمک بزنی و بگی : " باشه ، خدافظ " 

اصلا مگه میشه تو نباشی ؟! تو که نباشی یه تیکه از کودکی و نوجوونیم گم میشه ، یه تیکه از جوونیم گم میشه !  

اصلا تو باید باشی باهام شوخی کنی ، باهات شوخی کنم ، بهم فحش بدی ، بهت فحش بدم و مطمئن باشم که اصلا اصلا ناراحت نمیشی !  

اصلا دوستیمون خیلی بیشتر از یه دوستیه ، دوستیمون یه قسمت از خاطرمونه ، یه قسمت از روزای سخت و آسون ، یه قسمت از دبیرستان و کنکور و دانشگاه !  

اصلا تو که نباشی معنی نمیده با کسی کل کل کردن ، معنی نمیده موهای من فر باشه و یکی شکایت کنه که موهات صاف قشنگ تره و من دو ساعت براش توضیح بدم که بابا موهای من فره !  

اصلا تو که نباشی چه معنی داره آهنگ های گیتار دار ؟! چه معنی میده لواشک ترش شمال !؟ چه معنی میده فیلم "پدر خوانده "  ؟!  چه معنی میده اون نخ سیگار ؟!

اصلا تو نباشی چه معنیی داره عشق ؟! وقتی تو از عشقت برام بگی و من توی دلم بهت به خاطر همه کارای اون فحش بدم !  وقتی که من از عشقم برات میگم و تو بهم فحش میدی و میگی دیدی گفتم اینجوری میشه و من عصبانی بشم و دعوامون بشه !  

اصلا چه معنی میده دنیایی خالی از تو ؟! تو که نباشی من از کجا بدونم کی فردا پشتمو بدون هیچ چون چرایی خواهد داشت ؟!  

اصلا تو که نباشی دنیا معنی نداره برام !  

عشق میکنم باهم دوستیم ، عشق میکنم تو توی تموم مسیرهای زندگیم بودی ، چه روی صحنه و چه پشت صحنه !  

عشق میکنم در عین اینکه ازت بیزارم ، خیلی خیلی خیلی دوست دارم !  

اصلا تو که نباشی معنی نمیده دوستیا برام ! :)  

هی آقای وکیل ... اینم اسمت توی وبلاگم ! امشب از اون شبا هست که تو یه دور .... ؟! :دی 

#44

من شنو ... همین چند دقیقه ی پیش ... توی تراس : 

 

 " امشب میکوبه 

همه چی خوبه 

تا صبح با من میخونه 

دنیا مال ماست 

آره میخونه 

میگه برام شده دیوونه 

هرجا بخوای باهم میریم 

دنیا مال ماست  " 

سامی بیگی - دنیا مال ماست

 

من نویس .... یک آدم خیلی خیلی شنگول :  

امروز از اون روزاس که من عاشق خودم میشم ، میشینم جلوی آیینه و موهامو اتو میکنم ، یه لاک خوشرنگ میزنم ، آرایش میکنم و برای دل خودم توی خونه آهنگ میذارم و میرقصم !   

امروز از اون روزاس که دوست دارم غذا بپزم برای خانواده !  

امروز از اون روزاس که من آروم قدم ور میدارم ، لذت میبرم از برگای نیمه زرد پاییزی !  

امروز از اون روزاس که من از جلو مغازه ی قهوه فروشی رد میشم و مست بوی قهوه میشم !  

امروز از اون روزاس که با مرور یه سری اتفاقات اخیر توی ذهن نیمه بیدارم برای چند ثانیه حالم عوض میشه و خوشحال میشم !   

امروز از اون روزاس که من یه عالمه پسته ی تازه میخرم و میشینم مث ِ بچه ها تند تند پوست میکنم و میخورم ! 

امروز از اون روزاس .....

  

کلا آدمی هستیم که فازش معلوم نیست ، کلا آدمی هستم که خیلی خیلی فازم با همه فرق داره !    

#43

من شنو ... الان .... باز هم حسین پناهی

 

" و رسالت من این خواهد بود ، تا دو استکان چای داغ را ،از میان دویست جنگ خونین به سلامت بگذرانم ، تا در شبی بارانی ، آنها را با خدای خویش ، چشم در چشم هم نوش کنیم . " 

 

حسین پناهی - ستاره ها  

 

من نویس : 

 

این مخ نیمه بیمار و نیمه سالم من کشف کرده که من فقط آفریده شده ام که فقط شنونده باشم ،  من عادت کرده ام  که فقط بشینم و برام حرف بزنن و من گوش کنم و توی مخ خودم هزاران جواب بدم و روی لبام فقط همین این جمله ها روان بشه ، عیب نداره ، میگذره ، اشکالی نداره ، نهههههههه؟! حالا چیزیه که شده ، خودتو عصبی نکن ! و من توی مخ خودم فقط و فقط همین یک جمله رو میگم : " تو ، چقدر دنیات کوچیکه !  لطفا خفه شو "  

از این دورویی خودم حالم بهم میخوره  وقتی لبخند میزنم و ابراز همدرد میکنم که انگار مشکلاتش برام مهمه در صورتی که نیست ، به درک که پول ماشینتو میخوان به به داداشت خونه بخره ، به درک که کارت خسته کننده هست ، به درک واحدات جور نشده ،به درک که به عشقت نرسیدی ، به درک که این شد .... به درک که اون شد ! 

به درک  !!! 

من خیلی خیلی هم آدم خوب و مهربونیم ، من خیلی خیلی هم گوش شنوای خوبیم ولی چیزایی که ارزش شنیدن نداره ، چرا باید گفته بشه !؟  

بابا مگه ما کم مشکلات داریم ؟!  

لطفا گوش ما را با سطل آشغال افکارتون اشتباه نگیرید !  ممنون :)  

الگو های عشقی من دارن کم کم از بین میرن ،دارن شکافته میشن ،  نه میخوام تو کارشون دخالت کنم ، نه حوصله اشو دارم   !  

شدیدا به یک کار نیازمندیم ... شدید ! یک کار دفتری ، ترجیحا نزدیک خونه :دی !  

 

اه ... دانشگاه داره شروع میشه بازم :( !